از صبح فکرم مشغول این بود که برای هیات رفتن با دو بچه که یکی پنج سال دارد و آن یکی دوماه، چه وسایلی باید بردارم، از پوشک و لباس اضافه گرفته تا تنقلات و وسایل نقاشی همه را بر داشتم، می دانستم خیلی سخت است دست تنها دو بچه را ببرم هیات، قصد داشتم خیلی زود حرکت کنم تا برای جای پارک به درد سر نیفتم.
اما همه چیز بر اساس برنامه ریزی من پیش نمی رفت، دیر شده بود و بچه ها هر کدام به نوعی مرا مشغول کرده بودند، کم کم داشتم پشیمان می شدم، انگار یکی داشت در گوشم زمزمه می کرد که: از شما انتظار نمی ره که در این شرایط هیات بری!
اصلا بردن این دو بچه در شلوغی و ازدحام ظلم به اونهاست!
خودت چی؟ دیشب را خوب نخوابیده ای و از صبح کارهای خانه و بچه ها استراحت برایت نگذاشته، پس بمان در خانه و از برنامه های عزاداری تلوزیون استفاده کن!
کم کم داشتم رام این حرف ها می شدم که یکباره یادم افتاد علمای بزرگ می گویند: مجلس روضه اباعبدلله مانند بهشت است که حتی اگر فقط بروم که بچه ها ساعتی در این فضا نفس تازه کنند می ارزد!
یادم امد که شنیدم روح بچه ها جان می گیرد در مجلس روضه ارباب!
بلند شدم شال و کلاه کردم و رفتم و آن شب خدا چنان کمکم کرد که هیچ چیزی در نظرم سخت نیامد، حتی وقتی مجبور شدم وسط ازدحام جمعیت خودم و بچه ها و ساک را برای تعویض پوشک و لباس نوزادم به دستشویی برسانم!
نوشته مرجان الماسی