مفاتیح را باز می کنم…. خدا رحمت کند شیخ عباس قمی را…
اعمال شب بیست و هفت رجب…
با طمع در لطف و رحمت خدا لای ورق های مفاتیح دنبال گمشده ای می گردم… دنبال خطی، نشانی، حرفی، آیه ای، دستور روزه و نمازی، چیزی که توی آن معجزه ای باشد… دنبال نشانی خدا می گردم…
نگاهم تند و تند زیر خطوط مفاتیح می بارد… دلم می لرزد… هنوز عطش دارم… آرام نیستم…
به یک باره نگاهم گره می خورد زیر بلندای یک حرف…
زیارت حضرت امیرالمومنین افضل اعمال این شب است…
دوباره می خوانم، باز می خوانم… باز و باز و باز می خوانم… زیارت حضرت امیرالمومنین افضل اعمال این شب است…
دستم… دلم… نگاهم… وجودم… می ماند زیر همین جمله… زیارت حضرت امیرالمومنین افضل اعمال این شب است…
موضوع: "دلنوشته"
ایام فاطمیه است ، جویندگان و عزاداران قبر پنهان فاطمه در جریان باشند که حضرت در دفاع از ولایت به شهادت رسید و دلیل مخفی بودن قبر ایشان اعلام برائت از شورای سقیفه بود.
چه بسا بودند افرادی همچون طلحه و زبیر که مدافعان حریم ولایت بودند و اشرافیگری و حب مال دنیا در مدت زمان کوتاهی آنها را از مدافع حریم ولایت به دشمنان مولا تبدیل کرد.
امروز انتخابات مجلس خبرگان این عرصه است کسانی که روزی خود را مدافع و تثبیت کننده ولایت مطلقه فقیه میدانستند امروز کمر به شورایی کردن و ساقط کردن ولایت مطلقه فقیه بسته اند
یادمان باشد وقتی عزادار واقعی حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها هستیم که تنها عزادار قبر پنهانش نباشیم بلکه مدافع واقعی ولایت فقیه باشیم که حضرت امام فرمود استمرار راه انبیاست.
طبق روال روزانه این ایام، زهرا را برده بودم پارک.
یکی از مادران که چند وقتی بود به واسطه همین پارک رفتن های اجباری زهرا باهم آشنا شده بودیم به همراه دخترهای چهار ساله و هشت ساله اش آمده بودند.
حلمای هشت ساله دختر شیرین زبانی است که همیشه با من حرف می زند از مدرسه و دوستانش، اسباب بازی ها و کارتون های مورد علاقه اش و البته گاهی هم از اتفاق هایی که در خانه اشان می افتد!
امروز از جشنی که برایش هفته قبل گرفته بودند تعریف کرد، از قلم قرآنی که متعلق به مادرش بوده و کادو گرفته و حالا مال خودش است و برای استفاده از آن نیاز به اجازه گرفتن ندارد. لباس هایی که خاله ها و عمه ها برایش کادو آورده اند. مداد رنگی ها و بقیه چیزها…
وقتی دلیل جشن را جویا شدم با شیرین زبانی گفت : بخاطر قرآن خوندنم دیگه چون دیگه غلط نمی خونم!
کلی در ذهنم گشتم که این چه جشنی است که برای قرآن خواندن می گیرند !
از آنجایی که نه جوابی برای این پرسش داشتم و نه جسارتی که از مادر حلما سوال کنم شب به دایره المعارف گوگل پناه آوردم و با کلی گشت و گذار فهمیدم
مستحب است وقتی فرزند در خواندن قرآن حاذق و ماهر شد، ولیمه ای داده شود به این ولیمه «ولیمه حذاق» می گویند.
به نظرم خیلی سنت پسندیده ای ست و جا دارد حداقل کنار جشن های دیگر، مثل دندونی (!) این ولیمه را هم به اقوام و دوستان بدهیم. حتما این کار ما در ترغیب بچه ها به انس با قرآن اثرگذار خواهد بود.
میخواستم بهترین همسردنیا باشم،همیشه غذاها ودسرهای خاص درست میکردم،آرایشهای خاص،لباسهای خاص ومحبت های خاص و…
اما چون همسرم اهل ابراز احساسات نبود، حال من هم بااین کارها خوب نبود واحساس میکردم درمقابل چیزی دریافت نمیکنم نه تاییدی نه ابراز محبتی ونه شاخه گلی…
حالم خیلی بد میشد وروزبه روز متوقع تر،افکاری ازاین دست که من اینهمه زحمت میکشم برای این رابطه چرانتیجه ایی که من میخوام نداره،چرا همسرم ازصبح تاشب که میره سرکار یه تلفن نمیزنه حال منو بپرسه یعنی من براش مهم نیستم؟!چرا من اینهمه به علایق وخواسته های اون توجه میکنم اون به علایق من توجه نمیکنه؟! و مسائل حادتر وپیچیده تر…..
من عاشق گل بودم وهمسرم به گل علاقه ایی نداشت ومن برای اینکه مطلوب تربشم روزبه روز بیشتربه ایشون شبیه شدم واز خود واقعی دورتر شدم وروزبه روز حالم بدتر میشد تا جاییکه دلسرد شدم و تصمیم گرفتم دیگه هیچکدوم ازاین کارها رانکنم،اما بازاوضاع همون بود وحال من بدتر. به دنبال راه صحیح توکتابا وکلاسها میگشتم خداروشکر استادان معنوی خوبی درمسیرم قرار گرفتند ومن تونستم کم کم خودمو پیدا کنم خودمو باور کن،حالم به حال همسرم گره نخورده باشه و بتونم خودم باشم. ومهمترازهمه متوجه شدم معشوقم را اشتباهی انتخاب کردم، شعر گفتگوی مجنون باخدا اینو به من آموخت اونجایی که خدابه مجنون میگه:
«ای دیوانه لیلایت منم.»
یاد گرفتم خودم برای خودم گل بخرم،نه اینکه هرروز که همسرم میاد به خودم وعده بدم امروز حتما گل خریده وبعد بیاد وببینم دست خالیه، چون گل واقعا حال منو خوب میکنه عطرنرگس منو میبره بهشت،یادگرفتم اگر رفتاری میکنم ومحبتی میکنم به خاطر ارزشهام ومفهوم انسانیت انتخابش کنم نه صرفا برای خوشحال کردن دیگری که پیام پنهانش اینه که منو تایید کن،منو دوست داشته باش.
یادگرفتم هیجاناتم رابنویسم قبل ازاینکه به زبون بیارم،یادگرفتم حال خودمو خوب کنم چون او بلد نبود حال منو خوب کنه ومن وقتی ناراحت میشدم او فرسنگها ازمن فاصله میگرفت ومن میماندم غم تنهایی .اما پیداکردم اون منبعی را که حال منو خوب میکنه به من حس خوب میده.
یادگرفتم عشق بورزم به خاطر شخصیت خودم بدون توقع وبدون انتظار .اون زمان بود که حالم خوب شد،ودرست زمانی که دست ازتغییردادن همسرم برداشتم وانتظار نداشتم اوهم متقابلا در قایق آرزوهای من پارو بزنه،ایشون هم شروع کرد به تغییر کردن،
بنابراین حالا که این تمرینها را انجام میدید تمرین کنید که اول ازهمه خودتون از کارخودتون رضایت داشته باشید،خودتون ازخودتون تشکرکنید به خاطر انرژی که درخانه جاری میکنید،ازخودتون تشکر کنید وقدردان انرژی درونی تاثیرگذار خودتون باشید قدردان «زن بودن ». خودتون برای خودتون گل بخرید،خودتون را به یک چای عصرانه خوش عطر کنار گلدون گل نرگس با یک موسیقی ملایم دعوت کنید.
همسرتون همسفر زندگی شماست،مسول خوشحال کردن وحس خوب دادن به شمانیست،او درکنار شماست تا شما رشد کنید ظرفیتهای وجودی خودتون را بپرورید، عشق خالصانه را تجربه کنید،منیتها راکنار بگذارید،خودخواه نباشید،مهربانتر،بزرگوارتر ورشدیافته تربشید وبه تعالی برسید.ازهمسفرتون به خاطر همراهیش درمسیر زندگی سپاسگزار باشید.
وهمه اینها مستلزم اینست که شما به یک منبع بیکران وصل باشید منبعی که همیشه هست،همیشه عاشقه همیشه رحمانه وهمیشه رحیمه.
«آن راکه تویی چاره،بیچاره نخواهد شد»
مولانا ؛
ریحانۀ بهشتی!!!
بوی بهشت را احساس می کنی؟؟؟…می شنوی؟؟؟…کسی در این نزدیکی صدایم می زند!!!…کسی که از تبار باران است،…کسی از نسل خورشید!!!
آری او خواهر خورشید است…هم نام بزرگ بانوی دو عالم…هاجر آل محمد(ص) و زینب ثانی زمانه؛
لبیک گویان، با دلم ، محکم و بلند قدم برمی دارم.
روبروی بارگاهش که می ایستم؛ گنبد طلاییش نگاهم را می نوازد، تنم را می لرزاند، چشمم پر آب می شود و دلم را جلا می بخشد.
پایم سست می شود و از خود می پرسم:«مگرتو را اذن دخول می هند که پا در حرمش می گذاری؟؟؟
لایقی که تو را به بهشتش راه دهند؟؟؟»
قلبم در جا می شکند و دیوانه وار فریاد می زند:«بانوی خوبیها!…ریحانۀ بهشتی!…»
و ناگهان زبانم می گیرد و لال می شود، اشک صورتم را غسل می دهد و به خاک می افتد. جانانه لبخند می زنید که بیا،… منم فاطمۀ معصومه…که بزرگواری را از خاندان نبوت به ارث برده ام؛کریمه اهل بیت (ع) و شافع روز جزا که بنده نوازی را خداوند رحمان، از ازل به من آموخته است.
به خاک می افتم و سجده کنان پیشانیم را به خاک بهشتت مزین می کنم؛ صدای خاک در گوشم می پیچد که از شما و بزرگواریتان حکایتی نقل می کند.
از علم و فضیلت شما نجوا می کند؛ از روزی که شیعیان به زیارت پدر بزرگوارتان آمدند تا پاسخ سئوال های بی جوابشان را بگیرند اما ایشان را نیافتند وشما با اینکه خردسالی بیش نبودید به گونه ای پاسخ گفتید که پدربا دیدن طومارهای پاسخ داده شده سه بار فرمودند:«فداها ابوها».
آسمان شهادت می دهد که دردانۀ نجمه خاتون در مجاورت دو خورشید امامت چگونه رخشان، تابیدن را آموخت!
کبوتران حرمت چه عاشقانه برای کودکانشان قصۀ هاجر آل محمد(ص) را که به شوق دیدار برادر عاشقانه، فاصله ها را منزل به منزل پیمود و زینب وارانه دست دشمنان آل محمد (ص) را رو کرد، باز گو می کنند.
گنبد طلایی ات نگاهم را می دزد و از نور لبریز می کند. دستهای مرقدت را می بینم کا تا سینه آسمان بلند شده، برایم طلب مغفرت میکنند. صحنت صدایم می زند که بر خیز، ریحانه بهشتی آغوشش را برایت گشوده است…
«لیلا صادق محمدی»