این روزهای محرم با سال های قبل خیلی متفاوت است..
سال های قبل شاید آنچنان که باید به رباب فکر نمیکردم و دلم برای علی کوچک امام حسین آنچنان که باید نمی لرزید..اما این روزها که تو بی تابانه و با اشتیاق شیر میخوری بهتر از گذشته میفهمم که کودک شیرخواره تا چه اندازه مشتاق شیر مادر است و مشتاق تر از او مادری ست که از دل و جان شیر می دهد.. قبلها نمیدانستم تا چه اندازه جریان شیر در بدن مادر به خوردن آب و شیر و مایعات وابسته ست و بی تابی کودکی را هنگامی که شیری در سینه مادر نیست ندیده بودم..
اما حالا که تو هستی شاید اندکی و تنها اندکی بتوانم حال رباب را در آن گرمای سوزان و بی آبی و عطش درک کنم..
حالا می فهمم که چرا در مجالس امام حسین آنها که مادرند بیشتر اشک می ریزند.. مادرهایی که می دانند عشق مادری چه عشقی ست..
اگر هاجر هفت بار طول بین دو کوه صفا و مروه را به خاطر آب برای اسماعیلش پیمود در آخر با جاری شدن زمزم زیر پای فرزندش دلش آرام گرفت اما دل رباب چه شد در کربلا..
جز این نیست که این شیرزن بزرگ علی کوچکش را به او سپرد چه سیراب برگردد چه عطشان و کشته ی او.. چرا که “هر که شد کشته ی او نیک سرانجام افتاد” و یک مادر مگر جز سرانجام نیک برای فرزندش چیز دیگری میخواهد و علی کوچک امام حسین بزرگترین شهید کربلا شد و چه سرانجامی بهتر از این…
و من در این روزها و شب های با عظمت برای پسرم بهترین سرانجام را از خدای حسین می خواهم…
منبع: وبلاگ امانت آسمانی