مدفن حضرت خدیجه در قبرستان ابوطالب مکه
موضوع: "مناسبت های مذهبی"
وقتی در شدّت گرفتاری قرار گرفتهای، خیال میکنی که همه راهها بهسوی تو مسدود است. این به خاطر آن است که تو خودت محدود هستی، لذا خیال میکنی راهها مسدود است. در حالی که اینطور نیست.
وقتی به بالا رو کنی و سراغ آن موجودی که محدود نیست و لایتناهی است بروی، خواهی دید که هیچ راهی برای او مسدود نیست. به خصوص آن هم در شبهای ماه مبارک رمضان که گفتم همهی حجابها برطرف شده است. دقّت کنید!
***آیتالله مجتبی تهرانی در چهارمین از جلسات اخلاق و معارف اسلامی ویژه ماه مبارک رمضان
ماه مبارک رمضان فرا رسیده بود. به جز عده معدودی که سخت مریض بودند، همه روزه میگرفتند. بچهها تمام شب را به دعا و مناجات میپرداختند. شب زندهداریهای ماه مبارک، اجر ویژهای هم داشت و آن شانس بیرون رفتن از آسایشگاه بود. اسرا، تمام مدت اسارت را قبل از غروب آفتاب به آسایشگاه رفته و بعد از طلوع آن در صبح روز بعد بیرون آمده بودند.
سالها بود که بچهها منظره شب را ندیده و حالا که عراقیها قبول کرده بودند غذای سحر را پس از نیمه شب توزیع کنند، فرصت خوبی بود که به بهانه گرفتن غذا از آشپزخانه، عقده چند ساله ندیدن ماه و شب و ستارگان را از دل واکنند؛ گر چه گاهی برای این تفریح متضرر میشدند. اتفاق افتاده بود که مسئول غذا در حال بازگشت از آشپزخانه، محو تماشای ماه و ستارگان، پیش پایش را ندیده و زمین خورده بود آن وقت مجبور شده بود که دست خالی به آسایشگاه بیاید.
چند روز از ماه رمضان گذشته بود. خلیل عراقی - مسئول فروشگاه - اعلام کرد که زولبیا برای فروش آورده است. بچهها هم به غیر از پولی که برای صندوق میگذاشتند، مابقی را دادند مسئول آسایشگاه تا زولبیا بخرد. وقت افطار نزدیک بود گروه همخوان به یاد ایران و برنامه رادیویی مخصوص لحظات افطار، در گوشهای حلقه زده بود و اجرای برنامه میکردند.
«این دهان بستی، دهانی باز کن، سوی خوان آسمان پرواز کن» افطار آن شب فراموش نشدنی شد. زولبیا را تقسیم کردند، به هر نفر یک پر رسید.
روز بعد، خلیل آمد توی آسایشگاه به ارشد گفت: «چطور بود زولبیا؟ بازم بیارم؟» ارشد گفت: «نه سرکار، ما دیگه پولی نداریم که زولبیا بخریم، اون هم با این قیمتی که تو میدی. ان شاءالله بمونه برای ایران.» لبخندی بر لبان خلیل نشست، خنده شد و آخرش به قهقه کشید، حالا نخند، کی بخند. مسئول آسایشگاه با تعجب علت خندهاش را جویا شد. خلیل در میان خنده گفت: «این زولبیا را پیرزن همسایهمون نذر کرده بود داد به من و سفارش کرد که ببر بده اسرا بخورن. من هم فروختمشون به شما و پول خوبی گیرم اومد!
راوی: احمد یوسف زاده
بسم الله الرحمن الرحيم
اللهمّ ارْزُقني فيهِ الذّهْنَ و التّنَبيهَ و با عِدْني فيهِ من السّفاهة و التّمْويهِ و اجْعَل لي نصيباً مِنْ كلّ خَيْرٍ تُنَزّلُ فيهِ بِجودِكَ يا أجْوَدَ الأجْوَدينَ
خدايا روزى كن مرا در آنروز هوش و خودآگاهى را و دور بدار در آن روز از نادانى و گمراهى و قرار بده مرا بهره و فايده از هر چيزى كه فرود آوردى در آن به بخشش خودت، اى بخشندهترين بخشندگان
خدایا! ما بندگان ضعیف هستیم، ما بندگانی هستیم كه هیچ نداریم، ما هیچیم و هرچه هست تویی. ما اگر چنانچه خلاف میكنیم نادانیم، تو بر ما ببخش. تو ما را به این ماه مبارك رمضان وارد كن به طوری كه با رضای تو وارد بشویم در او. خدایا! تو ما را لیاقت بده كه در این مهمانی كه از ما كردی بهطور شایسته وارد بشویم. خدایا! این ایران كه از همه اطراف به او هجوم شده است، برای اسلام، این ایران را تو تقویت كن. (بیانات حضرت امام خمینی رحمهالله در دیدار نمایندگان مجلس - ۹ خرداد ۱۳۶۳)
کلیپ صوتی “هر چه هست تویی” را از اینجا بشنوید و فایل آن را از اینجا دریافت نمایید