قبل نوشت:
گاهي فكر مي كنم دلم با زبانم يكي نيست.
گاهي فكر مي كنم اگر مي گويم آقا بيا به زبان است و از دلم جاري نيست
***
آقای من امشب غزل تغییر کرده
شعرم فضای تازه ای تصویر کرده
شعرم همیشه گفتن «آقابیا» بود
ذکر قنوتم خواندن «آقا بیا» بود
امشب ولی دیدم که اینجا جای تو نیست
بین تمام قال ها آوای تو نیست
دیگر میا اینجا کسی در فکرتان نیست
اصلا نیاز هیچ کس صاحب زمان نیست
زنها گرفتار اصول خاله بازی
مردان پی راهی برای پول سازی
در اولویت کسب و کار است و تجارت
حالا اگر فرصت زیاد آمد، عبادت
ما شیعه ایم اما فقط در ثبت احوال!
ما بی بخاریم و گرفتاریم و بی حال
مارا هوای نفسمان بیچاره کرده
با هر گناهی بینمان افتاده پرده
عیسی نفس! جانی بده این مرده ها را
لطفی کن و دستی بکش روی دل ما
آقای من بیدارمان کن این چه حالیست؟
ولله در افکارمان جای تو خالی است!
«دق کردم از بس گریه کردم کی میایی؟»
امّید وارم جمعه ی دیگر بیایی!
مردیم از بس حرص و جوش پول خوردیم!