سخت است…
سخت است نوزاد چند روزه ات را پتو پیچ کنی، بغل بزنی و بروی هیات. اگر کسی همراهت باشد و کمکت کند و ساک دستی پر از لباس و پوشک نوزادت را بیاورد، باز هم سخت است چه رسد به اینکه تنها بخواهی بروی. خدا نکند در همان یکی دو ساعت، پوشکش را کثیف کند و مجبور شوی او را بشویی، هوا هم سرد باشد، دستشویی هم شلوغ … بچه را روی دست گرفته ای با پوشک کثیفی که هر لحظه دارد پای دلبندت را می سوزاند و تو مانده ای در این لحظه دقیقا باید چه کار کنی!
سخت است که فرزند هفت هشت ماهه ات را لباس بپوشانی و با کلی وسیله و بار و بنه هیات بروی. آنجا هم نتوانی دو دقیقه سر جایت بنشینی به جهت آنکه کوچولویت مدام چهار دست و پا طول حسینیه را می رود و می آید و محتویات کیف خانم ها را بیرون می ریزد و شاید وسط راه از چیزی هم ناراحت شود و صدای گریه اش مجلس را بردارد و…
سخت است که با کودک یک سال و نیمه ات بروی هیات و مداح، از لب های خشکیده ی علی اصغر بگوید و مستمعین، زار بزنند و تو به قطره اشکی رضایت بدهی که چه؟… دلبندت تو را از گریه کردن منع کرده است. در آن لحظات، هیچ شکنجه ای بالاتر از گریه نکردن نیست و تو این را خوب دانسته ای. صبر بر گریه نکردن هم از آن صبر هاییست که تا مادر نشده بودی چیزی از آن نمی دانستی.
صفحات: 1· 2