به نظرم ازدواج خيلي پيچيده است.
زندگي مشترك، پيچيدگيهايي دارد كه خيلي متفاوت است با قبل از ازدواج.
وقتي در سن بالا ازدواج مي كني مانند 30 - 35سالگي تأثير اين 30 سال روي آداب، رفتار و طرز نگرشم به زندگي خيلي زياد.
اين مرحله گذشتن از 30 سال و رفتن زير يك سقف، هميشه نيازمند مشورت، راهنمايي و نظر يكي ديگر هم هست. بايد او را هم در همه قضايا در نظر بگيري. نوع احساس مسئوليتات تفاوت ميكند. همهچيز شکل ديگري به خود ميگيرد.و تو تغيير مي كني.
اگر آدم به اين فكر كند كه چه كار لذتبخشي است و حتي اين تغييراتي كه در خود آدم ايجاد ميشود خيلي خوب است، مطمئناً زندگي دوام بيشتري پيدا ميكند.
ولي اگر آدم مقابله كند و اهل تغيير نباشد و من و او به ميان بياورد و… مشكل بهوجود ميآيد.
خيلي وقتها پيش آمده سر يك موضوع كوچك كه دو طرف نخواستهاند خودشان را تغيير بدهند، نتيجهاش را ديدهاند.
هر چقدر سن تجرد بيشتر باشد، آدم سختتر وارد دنياي تأهل ميشود و چون شخصيتت بيشتر شكل ميگيرد، تغيير دادنش هم سختتر ميشود.
بگذار يك چيزي بگويم. الان برخي ما با يكي مثلاً 6 سال آشناييم، بعد ميرويم 2 سال هم نامزد ميشويم، بعد 1 سال هم به عقد هم درميآييم و بعد ازدواج ميكنيم. يعني اين 8-7 سالي كه همهچيز بكر و تازه است و طرفين مشغول كشف همديگر هستند، همهاش در زماني ميگذرد كه بيفايده است. به همين دليل است كه برخيها بعد از يك سال زندگي مشترك از هم جدا ميشوند.
در حقيقت، آن اتفاق و آن لذت كشف، در آن حدود 10 سال، تمام شده و ديگر چيزي باقي نمانده.
اين است که به نظرم خيلي رسوم سنتي خوب بودهاند. قديمها، ميرفتي خواستگاريِ دختري كه او را نديده بودي و بعد هم ازدواج ميكردي و اين 8-7 سالي كه گفتم را ميگذراندي و احتمالاً دو تا بچه هم داشتي. ادامهاش را هم به خاطر دلبستگي و حتي عادت به آن بچهها آن خانه كه چند سالي در آن زندگي كرده اي و آن همسر كه خوب يا حالا بد در اين مدت كنارت بوده به يك نحوي ميگذراندي. اما الان كمي بد شده و شايد به همين دليل زندگيها پايدار نيست.
بعد نوشت:
يك مصاحبه مي خواندم از آقاي مهدي پاكدل، درباره ازدواج حرفهايي زده بود كه بسيار توجهم را جلب كرد.
با سر سوزن دخل و تصرف انتشارش دادم براي خواندن!