شعبان آمد…
اعیاد رسید…
ای کاش نیمه اش که رسید همه گویند:
“آن مرد آمد.”
آن وقت شاید باران به افتخار آمدنت
زیباتر ببارد…
چرا که با وجود تو
دیگر هیچ کس نیازی به چتر نخواهد داشت…
وقتی نیستی
دلم عجیب می گیرد…
آخر می دانی
بی تو هوای ماندن به دل تنگم نمی چسبد
گویی آن زمان که رفتی
تمام اکسیژنهای هوا
هیدروژنهای عالم را در آغوش کشیده اند؛
مبادا قطره ی آبی جا بماند
و جاده ی پشت سرت را تر نکند…
رسم است دیگر
قرار بر نیامدن که نیست…
روزی رفته ای
و هزاران روز است
که چشم به راهمان گذاشته ای…
کلمات یتیم من چه گناهی کرده اند؟
سایبان بی کسی ها،
تنها مرد داستان ها و افسانه ها
بیا که نیامدنت عجیب دلتنگم می کند.
دلم که می گیرد
بغض های نیامدنت
برایم بریل می شود
و من با تمام وجود حس می کنم
جای خالی بودنت را
چه ناشیانه با چشمانم
کاغذ بینوا را مجبور به نوشتن می کنم
مبادا جا بیفتد
سطری از این دلتنگی….
نوشته نغمه