این همه ازاینرو مورد تأکید قرار گرفت که آنچه در ادامه میآید تلاشی است جهت یادآوری زنان بینام و نامداری که در متن قیام مردمی سال 1357 صادقانه و مخلصانه دست به یک حرکت جمعی زدند برای تغییر رژیمی که ظلم و ستمش بر همگان واضح و مبرهن شده بود و حضورشان گرچه خوب یه یادها نماند و امروزه گاهی در حقشان کملطفی هم میشود، اما همین مناسبتهای تاریخی و شکوهمند میتواند بهترین موقعیت باشد برای یادآوری دوباره آنها و ارزشگذاری بر فداکاریها و ایثارهایشان طی سالهای مبارزه برای پیروزی انقلاب.
بر همین اساس در سه دستهبندی، حضور زنان در مبارزات سالهای انقلاب را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
زنان بینام و نشان، زنانی که معمولی نبودند
گرچه امروزه خانهداری به عنوان یک شغل کمتر به رسمیت شناخته میشود و با وجود تبلیغاتی که برای آن صورت میگیرد، به دلیل نداشتن حقوق و مزایای رسمی و عدم جدی گرفته شدن از طرف مردم و سازمانهای مختلف، همچنان تبلیغاتش در حد شعار باقی مانده است و در مقایسه با زنان تحصیلکرده و در مشاغل سطح بالا و دارای فعالیتهای سیاسی و اجتماعی، زنان خانهدار، زنان معمولی خوانده میشوند، اما تاریخ گواه است که این زنان هرگز معمولی نبودهاند؛ چه آن زمان که در دوران مشروطه، جواهرات و زینتآلات خود را برای تأسیس اولین بانک ملی ایران فروختند و پولش را سهام خریدند، چه آن زمان که در سال 57 بهرغم همه خشونتها و حکومت نظامیها به خیابان آمدند تا شعار بدهند و مخالفتشان را با سلطنت پهلوی شجاعانه ابراز کنند و چه در طول جنگ 8 ساله ایران و عراق که هم پشت جبههها پرستاری کردند و هم پشتیبان و مشوق همسران و پسرانشان برای مبارزه و رفتن به جبهه بودند. آنها هرگز معمولی نبودند، گرچه نام و نشانی از خودشان بر جا نگذاشتند و پس از رسیدن به هدفشان، متواضعانه و بیچشمداشت به خانههایشان بازگشتند.
با چند تن از همین زنان به گفتوگو نشستیم. خاطراتشان از آن روزها برای ما دههشصتیها، که تنها عکس و فیلمهایش باقی مانده، در چند دسته خلاصه میشود: حضور زنان در راهپیماییها و تظاهرات، فعالیت آنها در تکثیر و پخش اعلامیه، زنان به عنوان پوشش فعالان مبارز و در نهایت سهم آنان در تشویق و حمایت از مردانشان برای مبارزه.
سیمین زمان انقلاب 28 ساله بوده و مادر یک دختر. همراه خواهرش در اکثر تظاهرات شرکت میکرده و گاهی که شوهرش هم سر کار نمیرفته، همراهش میآمده است. «در همه راهپیماییهایی که شرکت کردم، دختر 7 سالهام را میبردم. شوهرم مشکلی با رفتنم نداشت فقط میگفت تنها نرو. به همین خاطر هم حتماً خواهرم با من میآمد، گاهی هم که میتوانست، خودش میآمد. خوشحال بودم که سهمی در آن همه شور و شوق و تلاش مردم داشتم. برای من آن زمان جالبترین چیز، همراهی همه مردم از هر قشر و طبقهای با هم بود. زنان با هر نوع پوششی در کنار هم فریاد مرگ بر شاه سر میدادند و مردانی که مشخص بود شغلهای متفاوتی دارند، همدوش هم تظاهرات میکردند. هدف همه یک چیز بود. اتحاد مردمیکه کل یک سرزمین را دربرگرفته بود، بهترین خاطره از آن روزهاست».
معصومه نیز در زمان انقلاب دختری دبیرستانی بوده و اوایل بدون اطلاع پدرش در تظاهرات شرکت میکرده است: «اوایل پدرم نمیدانست و اصلاً اجازه نمیداد. گرچه خودش گاهی شرکت میکرد، اما به من و مادرم اجازه رفتن به تظاهرات نمیداد و همیشه از گیر افتادن ما نزد ساواک میترسید. ابتدا مادرم متوجه شد که یکی دو بار با دوستان مدرسهام به تظاهرات رفتهام. شور و اشتیاق من را که دید، خودش اجازه هر دویمان را از پدرم گرفت و از آن به بعد ما هم همراه با پدرم به تظاهرات میرفتیم. با این وجود پدرم همیشه نگران من و مادرم بود که برایمان اتفاقی نیفتد. اعتماد عجیبی در آن روزها بین مردم حاکم بود. یادم میآید یکبار وسط راهپیمایی، با حمله مأموران، راهپیمایی به هم ریخت و هرکس به سویی میدوید. من هم با چند نفر به داخل کوچهای دویدیم و زن میانسالی که دم در خانهاش ایستاده بود، با دیدن ما، در را برایمان باز کرد و چند ساعتی تا آرام شدن اوضاع مهمانش بودیم».
انسیه درباره همراهی با برادرش برای تکثیر و پخش سخنرانیهای امام خمینی(ره) چنین میگوید: «من آن زمان دانشجوی سال اول دانشگاه بودم و از دوران دبیرستان اخبار و اتفاقات مربوط به مبارزات امام خمینی (ره) را از طریق برادرم پیگیری میکردم. تا اینکه با ورود به دانشگاه احساس کردم میخواهم من هم نقشی در این مبارزات داشته باشم. برادرم با دوستانش دستگاه چاپی تهیه کرده بودند و بهصورت مخفیانه، سخنرانیهای امام خمینی(ره) و اعلامیههای هماهنگی برای راهپیمایی را تکثیر و در مکانهای شلوغ پخش میکردند. من هم پخش اعلامیهها در دانشگاه (کلاس و کتابخانه و …) را بهعهده گرفتم و در ماههای پایانی پیروزی انقلاب، حتی به چاپخانه مخفی آنها میرفتم و اعلامیهها را خودم تکثیر میکردم».
از او در مورد احساس ترس و نگرانی بابت دستگیر شدن سؤال میکنیم: «واقعیت این است که یک دختر 18 ساله باید از سیستمیبه نام ساواک که در مورد شقاوتش بسیار هم شنیده بترسد، اما در آن دوران، دیدن خون شهدا و جان بر کفی مبارزانی که هر روز بازداشت یا اعدام میشدند، جای ترسی باقی نمیگذاشت. تنها انسان را در هدف خویش مصممتر میکرد؛ چراکه با تمام وجود به درستی راهم ایمان داشتم».
سعیده زن دیگری است که ماجرای راضی کردن همسرش برای شرکت در فعالیتهای انقلابی شنیدنی است: «سال 56، من دو فرزند 3 و 5 ساله داشتم و خیلی با جریانات انقلابی مردم آشنایی نداشتم. همسرم معتقد بود با این همه سیستم امنیتی شاه و قساوت مأمورانش در اعدام جوانان، این فعالیتها به جایی نمیرسد و برای افراد زن و بچه دار خطرناک است. خودش وارد این قبیل بحثها نمیشد و به روند امور برای رسیدن به پیروزی خیلی خوشبین نبود. به همین دلیل من هم آشنایی چندانی با این قبیل قضایا نداشتم. تا اینکه پسر همسایه مادرم در یک تعقیب و گریز با نیروهای امنیتی، تیر خورد و خبرش به گوش من رسید. خواهرم کمکم با دختر همان همسایهمان رفت و آمدهایش بیشتر شد و آگاهیهای جالب و جدیدی از اوضاع و اندیشههای امام و دیگر مبارزین آن زمان به دست آورد که هر وقت من را میدید از آنها صحبت میکرد. احساس عقبماندگی میکردم، وقتی خواهرم که 8 سال از من کوچکتر بود به جلسات بحث و سخنرانی میرفت و این همه اطلاعات داشت. همچنین تیر خوردن یک پسر 16 ساله که از نزدیک میشناختم، آن هم بخاطر پخش چند اعلامیه، برایم تأثربرانگیز بود. شروع به تعریف وقایع برای همسرم و اجازه خواستن برای همراهی خواهرم در جلسات سخنرانی کردم. شوهرم به شدت مخالف بود و میگفت مسئولیت ما فعلاً در قبال 2 بچه کوچکمان است. با کمک خواهرم و مطالعه برخی جزوات و اطلاع از اینکه مبارزه در شرایط ظلم طاغوت برای همه تکلیف شرعی است، شروع به راضی کردن همسرم کردم. از بحث و صحبت منطقی تا گریه و خواهش و تعریف آنچه شنیده بودم در زندان بر جوانها رفته و اینکه فعالیت ما اتفاقاً به خاطر آینده فرزندانمان است، همگی نهایتاً چارهساز شد تا همسرم با همراهی خودش اجازه رفتن به جلسات سخنرانی را داد و کمکم شروع به رونویسی از اعلامیهها و شعارها و سخنرانیهایی که میرفتیم، کردیم و جالب اینکه همسرم خودش داوطلب پخش آنها میشد».
عاطفه هم که در آن زمان دانشآموز کلاس ششم بود، از خاطرات مادرش تعریف میکند که چگونه خانهاش را سخاوتمندانه در اختیار مبارزین برای مخفیشدن قرار میداده است: «خانه ما معمولاً محل امن دوستان فعال و سیاسی پدرم و گاهی خواهران یا همسرانشان بود که برای چند روز مخفی ماندن یا در حال فرار از دست مأموران ساواک به آنجا میآمدند و مادرم نه تنها گله و شکایتی نداشت، بلکه مشوق پدرم برای حمایت از دوستانش یا فعالیت همراه با آنان بود. این امر اینقدر در خانه ما عادی بود و به ما بچهها یاد داده بودند که حرفی از اتفاقات خانهمان در بیرون از خانه یا مدرسه نزنیم، که برادر و خواهر کوچکم، اگر چند هفتهای میگذشت و ما مهمانی برای اقامت چند روزه در خانهمان نداشتیم، از مادرم سراغ خالهها و عموها را میگرفتند. درواقع زندگی خانوادگی ما و وجود چند بچه، بهترین پوشش برای جلوگیری از شک و لو رفتن مبارزان بود».
، برخی زنان، گرچه خود در متن انقلاب درگیر بودهاند، اما فعالیتشان به واسطه عضوی از اعضای خانواده بوده و درواقع تربیت و زندگی در یک چارچوپ ایدئولوژیک همراه با اعتقاد به مبارزه با ظلم، برایشان مسیری دیگر رقم زده است. این زنان حتی اگر خود مستقیماً مبارزه نمیکردند، هرگز نمیتوانستند در آن دوران یک زندگی تقریباً عادی داشته باشند؛ چراکه بهواسطه همسر، دختر یا خواهر یک مبارز بودن، همواره سایه بازداشت و شکنجه و اعدام عزیزانشان در خانواده همراهشان بوده و حتی گاهی خودشان ابزار دست نظامیان و ساواک برای شکنجه عزیزانشان میشدند.
ادامه این مقاله را در روزهای آینده مطالعه کنید…
صفحات: 1· 2