حادثه کربلا؛ تجسم عملی اسلام
در کنار مطالبی که مرحوم مطهری درباره قابلیت ها و استعدادهای این حادثه برای تبدیل شدن به شبیه سازی و امکان ارائه نمایش گونه آن بیان می کند، نشان می دهد که این حادثه در سیاق عام خود، موضوعات فراوانی را در بر می گیرد و در این باره می گوید:
«این جنبه حادثه کربلا راز دیگری دارد.»[83]
مطهری برای اینکه مدلول بهتری به واقعه مربوط به حضرت حسین (ع) دهد، به جای کلمه «نهضت» یا «انقلاب»، از واژه «حادثه» استفاده می کند؛ زیرا اعتقاد دارد که این دو کلمه (نهضت و انقلاب)، به طور کامل عظمت این واقعه را بیان نمی کند. این است که می گوید:
«اینکه من تعبیر به «حادثه » می کنم نه به قیام و یا نهضت، برای این است که کلمه قیام یا نهضت، آن چنان که باید، نشان دهنده عظمت این قضیه نیست، و کلمه ای هم پیدا نکردم که بتواند این عظمت را نشان بدهد.از این جهت، مطلب را با یک تعبیر خیلی کلی بیان می کنم، می گویم حادثه کربلا، نمی گویم قیام، چون بیش از قیام است، نمی گویم نهضت، چون بیش از نهضت است.»[84]
مرحوم مطهری بر اساس همین تعظیم گرایی درباره حادثه کربلا، آن را تجسم عملی اسلام در تمام ابعاد و جوانب آن، نظیر عقیده، سیاق فکری، عمل، مرحله تحقق، و اجرا می داند و می گوید:
«آن راز این است که اساسا خود این حادثه، تمام این حادثه تجسم اسلام است در همه ابعاد و جنبه ها؛ یعنی راز اینکه این حادثه نمایش پذیر و شبیه پذیر است، این است که تجسم فکر و ایده چند جانبه و چند وجه و چند بعد اسلامی است، همه اصول و جنبه های اسلامی عملا در این حادثه تجسم پیدا کرده است، اسلام است و جریان و در عمل و در مرحله تحقق.»[85]
استاد مطهری با یک مثال میان تصاویر واقعی و غیر واقعی تفاوت می گذارد و با ارائه مثالی در این باره می گوید:
«می دانید که گاه مجسمه سازی ها یا نقاشی ها برای یک ایده بخصوص است؛ البته گاه اساسا هیچ ایده ای در آن نیست و به اصطلاح هنر برای هنر و زیبایی است؛ ولی گاه برای نشان دادن یک فکر است.شخصی که از خارج برگشته بود، می گفت ازجمله چیزهایی که من در یکی از موزه های آنجا دیدم این بود که بر روی یک تخت، مجسمه زن بسیار زیبا و جوانی بود و مجسمه جوانی هم در کنار او بود در حالی که جوان از جا حرکت کرده و یک پایش را پایین تخت گذاشته و رویش را برگردانده بود.مثل اینکه داشت به سرعت از آن زن دور می شد. معلوم بود که پهلوی او بوده است.گفت من نفهمیدم که معنای این چیست.آیا قصه ای را نشان می دهد؟از راهنما پرسیدم.گفت:این تجسم فکر افلاطون است، فکری که فلاسفه دارند درباره انسان و عشق ها که وصال ها مدفن عشق هاست و عشق ها اگر صددرصد منجر به وصال بشوند، در نهایت امر تبدیل به بیزاری ها، و معشوق ها تبدیل به منفورها می شوند.اصلی است که حکما و عرفا بیان کرده اند که انسان عاشق چیزی است که ندارد، و تا وقتی که آن چیز را ندارد بدان عشق می ورزد. همین که صددرصد به آن رسید، حرارت عشق تبدیل به سردی می شود و به دنبال معشوقی دیگر می رود.می بینیم این تجسم یک فکر است؛ اما تجسمی بی روح، یعنی فکری را در سنگ نمایش داده اند و سنگ روح ندارد.این، واقعیت و حقیقت نیست.یا در نقاشی ها ممکن است چنین چیزهایی باشد. و چقدر تفاوت است میان تجسم بی روح و تجسم زنده و جاندار که یک فکر تجسم پیدا کند و پیاده شود در یک موضوع جاندار ذی حیات، آن هم نه هر جانداری(مثل نمایش های بی حقیقت و صورت سازی هایی که امروز درست می کنند و حقیقتی در کار نیست)بلکه در عین حال، تنها نمایش نباشد، حقیقت و واقعیت باشد، یعنی پیاده شدن واقعی باشد.»[86]
«حادثه کربلا خودش یک نمایش از سربازان اسلام است اما نه نمایشی که صرفا نمایش یعنی صورت سازی باشد، آدمک هایی درست کنند و صورتی بسازند ولی درواقع حقیقت نداشته باشد. مثلا آیه: ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة در حادثه کربلا خودش را در عمل نشان می دهد و همچنین آیات دیگر قرآن که بعد ان شاء الله توفیق پیدا کنم به عرض می رسانم.»[87]
بر اساس آنچه گذشت، مطهری بر این باور است که همه این امور در اصل و اساس درست است. با این حال همه آنها فقط یک بعد واحد را تشکیل می دهند؛ چراکه قرائت این حادثه با دیدگاه یکسونگرانه، نگاه ما را تابع طغیان یکی از عوامل بر سایر عوامل می کند؛ ازاین رو می گوید:
«ما می بینیم در طول تاریخ، برداشت ها از حادثه کربلا خیلی متفاوت بوده است.قبلا اشاره کردم که مثلا برداشت دعبل خزاعی از شعرای معاصر حضرت رضا (ع)، برداشت کمیت اسدی از شعرای معاصر امام سجاد و امام باقر علیهماالسلام با برداشت محتشم کاشانی یا سامانی و یا صفی علیشاه متفاوت است، آنها یک جور برداشت کرده اند، محتشم جور دیگری برداشت کرده است، سامانی جور دیگری برداشت دارد، صفی علیشاه طور دیگری و اقبال لاهوری به گونه ای دیگر.این چگونه است؟به نظر من همه اینها برداشت های صحیح است (البته برداشت های غلط هم وجود دارد، با برداشت های غلط کاری ندارم)ولی ناقص است، صحیح است ولی کامل نیست.صحیح است یعنی غلط و دروغ نیست ولی یک جنبه آن است.
مثل همان داستان فیل است که ملای رومی نقل کرده است که عده ای در تاریکی می خواستند با لمس کردن، آن را تشخیص بدهند.آن که به پشت فیل دست زده بود یک طور قضاوت می کرد، آن که به گوش فیل دست زده بود طور دیگری قضاوت می کرد. این قضاوت ها، هم درست بود و هم غلط. غلط بود از آن جهت که فیل به عنوان یک مجموعه، آن نبود که آنها می گفتند، و درست بود؛ یعنی به آن نسبت که دستشان به فیل رسیده بود درست می گفتند.آن که دستش به گوش فیل رسیده بود گفت شکل بادبزن است. راست می گفت، آن چیزی را که او لمس کرده بود شکل باد بزن بود؛ اما فیل به شکل باد بزن نبود آن کس که دستش به خرطوم فیل خورده بود گفت فیل به شکل ناودان است.هم درست بود و هم غلط، درست بود از آن جهت که چیزی که او لمس کرده بود به شکل ناودان بود، و غلط بود چون فیل به شکل ناودان نبود.فیل یک مجموعه است که یک عضوش مثل پشت بام است؛ یعنی پشت فیل و
یک عضوش مثل استوانه است یعنی پای فیل، یک عضو دیگرش مثل ناودان است یعنی خرطوم فیل، اما فیل در مجموع خودش فیل است. این است که برداشت ها، هم درست است و هم در عین حال غلط.
برداشت امثال دعبل خزاعی از نهضت اباعبدالله، به تناسب زمان فقط جنبه های پرخاشگری آن است.برداشت محتشم کاشانی جنبه های تاثرآمیز، رقت آور و گریه آور آن است.برداشت عمان سامانی یا صفی علیشاه از این نهضت، برداشت های عرفانی، عشق الاهی، محبت الاهی و پاکبازی در راه حق است که اساسی ترین جنبه های قیام حسینی جنبه پاکبازی در راه حق است.همه این برداشت ها درست است؛ ولی به عنوان یکی از جنبه ها.او که از جنبه حماسی گفته، او که از جنبه اخلاقی گفته، او که از جنبه پند و اندرز گفته، همه درست گفته اند؛ ولی برداشت هر یک، از یک جنبه و عضو این نهضت است نه از تمام اندام آن.»[88]
«وقتی بخواهیم به جامعیت اسلام نظر افکنیم، باید به نهضت حسینی هم نگاه کنیم. می بینیم امام حسین علیه السلام کلیات اسلام را در کربلا به مرحله عمل آورده، مجسم کرده است ولی تجسم زنده و جاندار حقیقی و واقعی، نه تجسم بی روح.»[89]
این کربلا است که مطهری خواستار بازنگری و بازخوانیِ متأملانه آن است؛ زیرا بر این باور است که اگر کسی با تعمق در چنین کربلایی بنگرد، امور شگفت انگیزی را می یابد؛ ازاین رو می گوید:
«انسان وقتی در حادثه کربلا تامل می کند، اموری را می بیند که دچار حیرت می شود و می گوید اینها نمی تواند تصادفی باشد.و سر اینکه ائمه اطهار اینهمه به زنده نگه داشتن و احیای این خاطره توصیه و تاکید کرده و نگذاشته اند حادثه کربلا فراموش شود، این است که این حادثه یک اسلام مجسم است، نگذارید این اسلام مجسم فراموش شود.»[90]
به نظر مرحوم مطهری مجسم ساختن واقعی کربلا، صرفاً در سیاق حرکت متکامل میان طبقات و طیف های مختلف اجتماعی و اقوام و نژادهای گوناگون امکان پذیر است و به همین خاطر می گوید:
«ما در حادثه کربلا به جریان عجیبی برخورد می کنیم و آن اینکه می بینیم در این حادثه مرد نقش دارد، زن نقش دارد، پیر و جوان و کودک نقش دارند، سفید و سیاه نقش دارند، عرب و غیر عرب نقش دارند، طبقات و جنبه های مختلف نقش دارند.گویی اساسا در قضا و قدر الاهی مقدر شده است که در این حادثه نقش های مختلف از طرف طبقات مختلف ایفا بشود؛ یعنی اسلام نشان داده بشود.»[91].
برای بررسی جنبه های اخلاقی، عرفانی و … به صفحات 383 394 رجوع کنید.
شرایط مبلغ و تأثیر تبلیغی
شهید مطهری در ادامه به بررسی مسئله خطیب و مبلغ می پردازد و بر اهمیت جنبه اجتماعی و تاریخ در مسائل، تأکید می کند و بر این باور است که به این مسئله در جوامع اسلامی اهمیت کمی داده شده است؛ درحالی که ارزش برخی مسائل و عناوین، محافظه کارانه نگه داشته شده است. سپس از واقعیت عینی و ملموس مثال هایی می زند و می گوید:
«مساله شرایط مبلغ و پیام رسان از آن مسائلی است که درست نمی دانم به چه علتی در جامعه ما خیلی کوچک گرفته شده است.ارزش بعضی از مسائل در جامعه محفوظ است؛ ولی ارزش واقعی بعضی دیگر به علل خاصی از بین می رود. مثالی برایتان عرض می کنم: یکی از شئون دینی اجتماعی ما مقام افتاء و مرجعیت تقلید است که یک مقام عالی روحانی است. خوشبختانه جامعه ما این مقام را در حد خودش می شناسد. هر کس که فی الجمله به امور مذهبی وارد باشد وقتی می شنود مرجع تقلید، فورا در ذهنش مردمی که اقلا چهل پنجاه سال به اصطلاح استخوان خرد کرده، زحمت کشیده، سرش در قرآن و تفسیر و حدیث و فقه بوده، سال ها نزد استادان عالیقدر درس خوانده، سال ها تدریس کرده، کتاب ها نوشته و تالیف کرده، مجسم می شود.»[92]
در حالی که این امر برخلاف دوره ای است که بر عالم اسلام گذشته است؛ زیرا واقعاً این گونه نبوده است. بر همین اساس مرحوم مطهری می گوید:
«اگر به کتب رجال مراجعه کنید می بینید عده زیادی از علما به نام واعظ یا خطیب معروفند:خطیب رازی، خطیب تبریزی، خطیب بغدادی، خطیب دمشقی.کلمه «خطیب »جزء نام این افراد نیست.اینها چگونه اشخاصی بودند؟»[93]
سپس به مقایسه این خطیبان و آنچه امروزه در حوزه واعظان یا تعزیه خوان ها می گذرد می پردازد و دست آخر به این نتیجه می رسد که میان آنها فرق فراوانی وجود دارد و بر این باور است که هریک از خطبای قدیم دریایی از علم بود. این است که می گوید:
«در گذشته در میان علمای اسلام مقام خطیب و مبلغ و واعظ، مقام کسی که اسلام را معرفی می کرد، همپایه مقام مرجعیت تقلید بود…» [94]
اینجا است که می بینیم مرحوم مطهری شایستگی خطیب یا تعزیه خوان و سطح علمی آنان را جز با تحقیق و بررسی کامل و جامع درباره او نمی پذیرد؛ درست مانند مرجع تقلید. در همین زمینه هم می گوید:
«یعنی همین طور که امروز اگر کسی ادعا کند که من رساله نوشته ام و مرجع تقلیدم، محال است که شما قبول کنید، و می پرسید:آقا کجا و پیش کدام مجتهد درس خوانده؟ و این آقا سنش هنوز مثلا چهل سال بیشتر نیست، در گذشته در مورد یک مبلغ نیز این چنین دقیق بودند.در سن چهل سالگی ادعا می کند که من مرجع تقلید هستم، دیگر نمی داند که نه آقا، درس خواندن خیلی لازم است، چهل پنجاه سال درس خواندن لازم است تا کسی به این پایه برسد که بتواند او را مجتهد، فقیه، مفتی و شایسته برای استنباط و استخراج احکام فقهی و شرعی دانست.»[95]
درپرتو این اندیشه، مرحوم مطهری از گرایش افراد جامعه به سوی افرادی که شایان این مقام نباشند ابراز ترس کرده و در بخشی از سخنان خود گفته است:
«من از این می ترسم که جامعه ما این را فراموش کند، مردم افرادی را که صلاحیت ندارند بپذیرند؛ ولی این مقام محفوظ است و باید هم محفوظ باشد.»[96]
تا جایی که حتی بر این باور است که مقام تبلیغ از مرجعیت کمتر نیست! این است که می گوید:
«اگر بگویم مقام تبلیغ اسلام، رساندن پیام اسلام به عموم مردم، معرفی و شناساندن اسلام به صورت یک مکتب، از مرجعیت تقلید کمتر نیست تعجب نکنید، مقامی است در همان حد. البته برای مرجعیت تقلید یک چیزهایی لازم است که برای یک مبلغ لازم نیست.»[97]
بار دیگر مطهری جامعه را مسئول این اوضاع می داند؛ چراکه به معیارهای ضروری برای خطیب شدن کم توجهی به خرج داده است؛ سپس روش رسیدن یک فرد به مقام تبلیغ را به این صورت گزارش می دهد:
«ببینید در جامعه ما سرمایه مبلغ شدن چیست و مبلغ شدن از کجا شروع می شود؟اگر کسی آواز خوبی داشته باشد و بتواند چهار تا شعر بخواند، کم کم به صورت یک مداح درمی آید، می ایستد پای منبرها و شروع می کند به مداحی و مرثیه خواندن.بعد شما می بینید که یک شالکی هم به سر خودش بست و آمد روی پله اول منبر نشست.مدتی به این ترتیب سخن می گوید.بعد…»[98]
«بعد، از این کتاب جودی، جوهری، جامع التفصیل حکایتی، قصه ای نقل می کند و یا به اصطلاح از صدر الواعظین نقل می کند، که وقتی از او می پرسی از کجا نقل می کنی، می گوید از صدر الواعظین یا
لسان الواعظین.هر کس خیال می کند کتابی است به نام «صدر الواعظین »، وقتی که دقت می کنیم می فهمیم که می خواهد بگوید از سینه دیگران، از زبان دیگران شنیده ام.چند تا از این یاد بگیر، چند تا از دیگری، دروغ، راست، اصلا خبر ندارد قضیه چه هست.کم کم چهار تا پا منبری جور می کند و از پله پایین می آید پله بالاتر، کم کم می آید بالاتر و عوام مردم را جمع می کند و اکثر بانیان مجلس فقط روی یک مسئله تکیه می کنند و آن جمعیت کشیدن است که چه کسی بهتر می تواند جمعیت جمع کند.آخر این جمعیت کشیدن برای حرف حسابی گفتن است.بعد که جمعیت جمع شد، چه حرفی می گوید؟این خیانت است به اسلام، خیانت است به اسلام که مطلب از یک آواز گرم شروع بشود.»[99]
سپس در ادامه این گزارش می افزاید:
«و این قاعده ای است که عمومیت دارد و در بسیاری از جاها که ما بوده ایم، معیار و ملاک همین بوده است و از امثال چنین چیزی مطلب شروع می شده است و وای به حال ما در این عصر، در عصر علم، در عصر شک و تردید، در عصر شبهه، در عصری که برای اسلام اینهمه مخالف خوانی ها هست و روزی نیست که در روزنامه ها و مجلات، انسان یک چیزی بر علیه اسلام نبیند یا در مقالات رادیویی یک گوشه ای نشنود.»[100]
حال آنکه امت اسلامی، دینش را از امثال این گونه افراد می آموزد! مرحوم مطهری پس از بیان شیوه بالا رفتن خطیب از منبر تبلیغ از وضعیت دشوار خطیب در این روزگار سخن می گوید و بر این باور است که خطیب باید خوش بیان و داری قدرت استدلال باشد؛ همچنین دارای پاره ای خصایل باشد و در وی شروطی نیز به چشم بخورد؛ ازاین رو به صورت مجزا درباره هریک از این شروط سخن می گوید:
شرط یکم: شناخت مکتب و رسالت خود
استاد بر این باور است که مبلغ باید در زمینه پیامی که می خواهد آن را تبلیغ کند و نیز به اهداف، بنیادها و اصول آن آگاهی داشته باشد و روش نیل به آنها را نیز بداند؛ ازاین رو می گوید:
«اولین شرط برای یک نفر مبلغ شناسایی خود مکتب است، شناسایی ماهیت پیام است؛ یعنی کسی که می خواهد پیامی را به جامعه برساند باید خودش با ماهیت آن پیام آشنا باشد، باید فهمیده باشد که هدف این مکتب چیست، اصول و پایه های این مکتب چیست، راه این مکتب چیست و به کجا می رسد،
اخلاق و اقتصاد و سیاست این مکتب چیست، معارف این مکتب چیست، توحید و معاد این مکتب چیست، احکام و مقررات این مکتب چیست.آخر مگر کسی می تواند پیامی را به مردم برساند بدون آنکه خودش آن پیام را شناخته و درک کرده باشد؟! این مثل این است که بگوییم یک نفر مرجع تقلید باشد اما فقه نخوانده باشد.چطور می شود کسی مرجع تقلید باشد و بخواهد بر اساس فقیه فتوا بدهد و فقه نخوانده باشد؟!و یا مثل این است که یک نفر می خواهد طبیب باشد اما پزشکی نخوانده باشد.از اینجا معلوم می شود که برای یک نفر مبلغ تا چه اندازه وسعت اطلاعات علمی و شناخت اسلام، آن هم به صورت یک مکتب لازم است.
اسلام خودش یک مکتب است، یک اندام است، یک مجموعه هماهنگ است؛ یعنی تک تک شناختن هم فایده ندارد، باید همه را در آن اندام و ترکیبی که وجود دارد بشناسیم.»[101]
شرط دوم: اطلاع از راه و روش تبلیغ
به نظر مرحوم مطهری این امر به ظاهر ساده یکی از شروط اساسی تبلیغ است؛ به همین خاطر با صراحت تمام می گوید:
«دومین شرط برای کسی که حامل یک پیام است اولا مهارت در به کار بردن وسایل تبلیغ و ثانیا شناسایی آنها است؛ یعنی باید بداند چه ابزاری را مورد استفاده قرار بدهد و چه ابزاری را مورد استفاده قرار ندهد و بلکه خودش از نظر ابزارهای طبیعی، چه ابزاری را داشته باشد و چه ابزاری را نداشته باشد.»[102]
البته مرحوم مطهری از سوی دیگر با نگاهی درست و منصفانه، در مقابل دسته ای از خطیبان ناشایسته که بر منبر رفتند، بر این باور است که عده ای از خطیبان توانا، چه از لحاظ بیان یا توانمندی یا استعدادهای دیگر، تلاش های مهمی به خرج داده اند و به صورت مداوم در راه تقویت این توانمندی ها تلاش کرده اند. این است که در همین زمینه می گوید:
«در عین حال خوشبختانه باید گفت که در جهان شیعه بر اثر برکت امام حسین علیه السلام خطبای بسیار قوی و نیرومند و عالیقدر، چه از نظر بیان و چه از نظر غیر بیان ظهور کرده اند و الحمد لله الآن هم چنین افرادی هستند که انصافا از نظر نطق و سخنوری آیتی هستند.من در نظر ندارم اسم کسی را ببرم ولی چنین اشخاصی وجود دارند و جای تشکر است و افراد زحمت کشیده ای هستند و انصاف این است که در کار خودشان به اندازه ای که شرایط برایشان مساعد بوده زحمات زیادی کشیده اند.»[103]
مطهری در ضمن بحث از تبلیغ، به نحوه نگاه جامعه، اعم از علما و مردم عادی به کار تبلیغ می پردازد و بر این باور است که این نحوه تلقی از تبلیغ، مخالف دیدگاه قرآنی است:
«از همه اینها چه نتیجه می گیریم؟ نتیجه می گیریم که در منطق قرآن، کار تبلیغ، کار هدایت و ارشاد مردم، کار بسیار بسیار دشواری تلقی شده است؛ درحالی که در جامعه ما اینقدر کوچک و سبک گرفته می شود و کار به جایی رسیده که دیگر اهل علم و فضل، هر کس که سواد و معلومات داشته باشد، ننگش می آید منبر برود.می گویند فلانی مرد عالمی است، در شانش نیست که منبر برود و تبلیغ کند!تقصیر کیست؟تقصیر جامعه است.جامعه اینقدر مقام تبلیغ را تنزل داده و پایین آورده که هر عالمی ننگ و عارش می آید، توهین به خودش می داند که شان تبلیغ را به عهده بگیرد.»[104]
با این حال استاد مطهری بر این باور است که عده ای از افراد همزمان دارای دو فضیلت هستند؛ یعنی به صورت همزمان هم امام جماعت هستند، هم خطیب و مبلغ و در این باره می گوید:
«الآن در جامعه ما الحمد لله اشخاصی هستند که ذو فضیلتین هستند، هم امام جماعت هستند و هم خطیب(مثل آقای دکتر مفتح؛ ولی در جامعه ما شأن پیشنماز از شأن مبلغ بیشتر و بالاتر است.پیشنمازی که هنری نیست، ایستادن و دیگران به او اقتدا کردن که هنری نیست.»[105]
ادامه این مقاله را در بخش بعد مطالعه کنید…
پی نوشت ها
83 . همان، ص 379 .
84 . همان.
85 . همان، صص 379 380.
86 . همان، صص 380 381.
87 . همان، ص 381.
88. همان، صص 381 382.
89 . همان، ص 382.
90. همان.
91 . همان.
92. همان، ص 411.
93 . همان.
94 . همان، ص 412.
95 . همان.
96 . همان، ص 413 .
97 . همان.
98 . همان، ص 414.
99 . همان .
100 . همان.
101 . همان، ص 415.
102 . همان، صص 415 416.
103 . همان، ص 417.
104 . همان، ص 420.
105 . همان.
106. این مطلب در نوشته مؤلف محترم بسیار خلاصه آمده بود که در اینجا با توجه به اهمیت آن و در عین حال با توجه به بی اهتمامی عجیبی که در حق آن می شود، اندکی تفصیل داده شد.م