داشتم راجع به میانمار و وقایع جاری این یکی دو ماه اخیر سرچ می کردم که به مطلب جالبی در یکی از وبلاگ ها برخوردم.
وبلاگ آهستگان نوشته بود:
چند سال پیش وقتی طالبان در افغانستان قدرت گرفت و آن کشور را زیر سلطه خودش درآورد، اخباری در رسانههای دنیا منتشر شد درباره نابودی مجسمه های بودا توسط نیروهای طالبان. آه و نالهی سازمانهای بین المللی بلند شد که «مسلمانان تندرو» در حال نابودی تاریخ و فرهنگ و سنت و میراث فرهنگی و نمادها و مجسمههای بودا هستند.
البته ما هم اقدام ضدفرهنگی نیروهای طالبان را محکوم میکنیم (بگذریم از اینکه طالبان چه کسانی بودند و چطور به قدرت رسیدند و چطور آمریکاییها به بهانه مبارزه با آنها به افغانستان تجاوز کردند و چند سالی هست که چه بلاها بر سر مردم نیاوردهاند) اما حالا در گوشهای دیگر از کره زمین، برخی از پیروانِ صلحطلب (؟!) همان مجسمهی بودا دارند مسلمانان را میکشند، صدای هیچ کس هم بلند نمیشود!
دنیای وارونه یعنی همین. یعنی جایی که ارزش یک مجسمه بیشتر از جان یک انسان است. جایی که پستترین آدمهای روی کره زمین مدعی دفاع از حقوق بشر و کرامت انسانها میشوند. البته بستگی دارد که آن انسان چه عقیدهای داشته باشد و به کدام مرام زندگی کند؟ (اسرائیلی باش و آدم بکش، میشوی انسان مظلوم؛ اما فلسطینی باش و از سرزمینت دفاع کن، میشوی تروریست!)
به هرحال این تصویر زندهی دنیای امروز ماست. در قرن بیست و یکم، در کشوری عربی، هنوز رانندگی برای زنان حرام است اما حاکمان این سرزمین خیلی راحت کنار روسای دولتهای مدرن غربی مینشینند و درباره وضعیت حقوق بشر در کشوری دیگر بحث میکنند! به همین راحتی. حتی نگران شعور مخاطب هم نیستند.
در همان میانمار زنی نماد صلح و آزادی و دموکراسی و حقوق بشر میشود، به کل دنیا هم خبر میدهند که او جایزه صلح نوبل را گرفته، اما حالا –پای عمل و آزمایش- نه تنها یک جمله در محکومیت کشتار مسلمانان کشور خودش حرف نمیزند که هنوز شک دارد آنها هموطنش هستند یا نه! (اصلا مسلمان و هم وطن نه، تو بیا درباره حقوق انسان حرف بزن بانوی صلح!)
بله. این قصهی دنیای وارونه ماست. حالا حق داریم که به همه شعارها و ادعاهای حقوق بشری این شیاطین بخندیم؟