سلام منم ، من از اعتکاف چهل روزه در فراق تو باز میگردم ، من برگشتم ، چهل روز بی تو تاب آوردم.
مانده ام زینبی که شرط وصلتش با پسرعم خود را با تو ماندن گذاشته بود چطور با زندگی شرط نکرد بمیرد اگر حسینش رفت .
من زنده ام اما مگر زینب بدون حسین را می توان زنده خواند. آن زینب مرد این که میبینی ترجمان صبر است در قامت خمیده عشق. این که میبینی قاصدکی است پر و بال سوخته.جان زینب بر بالای آن حضیض بلند که سجدهگاه نفس مطمئنه توشد تا ابد جا ماند. آن که رفت سایه ای بود به صلابت علی و لطافت فاطمه.
این منم پس از چهل روز میهمانی بیابان ، جهالت ، انحراف ، خیانت ، اشک ، مرگ و این تویی پس از چهل روز خاموشی اما چه طوفانی کردی !
شکوه من از زنجیرهایی که حرم خدا را همچون بند تسبیح شده بود نیست ، شکوه من از این زنجیر دست پا گیر دنیاست ، چه دنیایی ، دنیای پس از حسین .
از چه بگویم تو خود با رأس بلندت ، آسمانی از حضور بودی . از آتش ، از زنجیرها ، سیلی ها ، گوشها و گوشوارهه ، خارها ، تازیانه ها ، بیابانها ، شهرشوم شام ، شیطان و شیطان پرستان ، زغالها ، طعنه ها ، خرابه ها …
تو بگو از نیزه ها ، شمشیرها ، تیرها ، سنگها ، خنجرها ، انگشترها ، پیراهن ها ، فراز نیزه ها ، تنورها ، قرآنها ، خیزران ها ، تشت ها ، رقیه ها …
چه سفر آشنایی بود شبیه شب دل کندن از رسول خدا ، شبیه دویدن های پدر در کوچه ها ، شبیه آن شب آستین بر دهان گریستن و نگریستن ، شبیه شب شکافتن فرق آفتاب ، شبیه جگر شرحه شرحه نیش از مار خانگی خورده ، شبیه گودال …
چه سفر آشنایی بود ، کفتارها اذانشان به نام شیطان بود و نمازشان نوازش دردانه پیغمبر با خیزران .
میروم حسین ، میروم زینب وار میروم ، میروم که صبر درس سختی است و من معلمی وظیفه شناس .
میروم که برای شنیدن ندای هل من ناصر ینصرنی تو نیازی به اینجا ماندن نیست ، تپش آسمان صدای توست .
میروم که آخرین فریاد لا حول و لا قوة الا بالله تو تا ابد مرا بس است.
میروم که جهانی بغض ، تشنه روایت زیبایی هاست.
میروم که هنوز شهری است که زینب بدون حسین را ندیده است.
میروم که هنوز کوچه ایست که زینب بدون حسین را ندیده است.
میروم که مزار پنهانی است که هنوز منتظر است و بارگاه سبزی است که چشم به راه دردانه اش مانده است.
میروم….