از همان زمان که «ملیکا بانو» منبری از نور در خواب دید؛
از همان زمان که حضرت عیسی و شمعون با هلهله فرشتگان در کنار پیامبر نشستند و نور بارید بر سر تازه عروس؛
از همان زمان که واژه های عقد را میان رویای صادقه در کالبد ملیکا ریختند؛
از همان زمان که چشمش منور به زیارت حضرت زهرا (س) شد؛
از همان زمان که با الفبای بهشتی بانوی دو عالم، شهد ِ شهادتین در وجودش تابیده شد؛
از همانزمان که بر کارنامه طلایی ِ بختش نام پیشوای یازدهم تابیده شد؛
تا همان زمان که هم نشین خواهر نور ، حکیمه خاتون شد؛
تا همان زمان که نام سامرایی اش را «نرجس خاتون» نهادند؛
تا همان زمان که نور امام حسن عسگری (ع) بر چشم هایش تابید؛
تا همان زمان که زیر سقف آسمان ِ آبی سامرا بختش سپید شد؛
تا همان زمان که خدا نور مهدی (عج) را بر وجود او حک کرد؛
تا همان زمان که شعبان المعظم فرا رسید؛
تا همان زمان که ماه به نیمه رسید و بی قرار درد شیرین وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ * شد؛
تا همان زمان که چشم دلش صدای اذان را بر گوش «مهدی» می شنید؛
تا ثانیه، ثانیه های امروز که بیش از هزار و صد سال می گذرد؛
دانه های تسبیح می اندازد و اللهم عجل لولیک الفرج میخواند …؛
*سوره لقمان آیه ۱۴
دلنوشته: طهورا ابیان