دوباره اميد در دلت جان ميگيرد،
سال با دعا آغاز ميگردد.
اما اينبار نه با “عم يتسائلون” و نه با “والعاديات”
بلكه با دلشكستگي و حزن،
با بغض و اندوه،
با خون دل خوردن،
اما …
اما هنوز هم آميخته با صبر و انتظار
آن هم انتظاري از جنس شيرين “عم يتسائلون” و “والعاديات”
دعاها را از سر ميگيري:
“اللهم ارزقنا توفيق حج بيتك الحرام”
بالاخره همه اين بشارات در يك لحظه رخ می نماید
در دلت چيزي می شکند
و در يك لحظه قراري عجيب جانشين بيقراريت ميشود
قراري كه بعد از دقايقي در شوق بشارات، جاي خود را به افضل بيقراريها ميدهد
و تو از هميشه بيقرار تر ميشوي
و خود را از هميشه منتظرتر ميبيني!
پس بشارات غیر از دلت
در دنیای بیرونت هم رخ می نماید
و تو فراخوانده می شوی
و “ضیوف الرحمان” لغب می گیری
و این می شود اول مصائبت
هر روز بيقرارتر
هر روز دلهره و تشويش روحت را ميخورد و ميتراشد
و نگراني مرموزي تو را دربر ميگيرد كه
نكند لياقت نداشته باشم
و نكند خالي كه ميروم خالي هم برگردم
و نكند هيچ نفهمم كه كجا ميروم وچه بايد ببينم
و چه بايد انجام دهم
وچه بايد …
…
….
…
و تو هر روز سعي ميكني روحت را بالا ببري
شايد بشود درك كني
شايد يكي از اسرار خانه معبود را درك كني
كه اينطور بداني كجا ميروي
وچرا ميروي
و چطور بايد بازگردي
كه ديگر دست خالي نباشي…..
اين روزها عازم سرزمين وحيام
دلهره عجيبي دارم
مرموز است و به قولي كمر شكن
دعايم كنيد
ميترسم
بروم
و
بازگردم
وباز خودم باشم
و نفهمم كجا رفته ام
و كجا را نفس كشيدهام
و كجا را قدم گذاشتهام
ميترسم
بازگردم و باز خود زميني ام باشم
دعايم كنيد
دعا
وعده دیدار نزدیک شد
و
من رهسپارم
***
تو که مسافر سرزمین دوستی باز مرا به یاد بهترین روزهای عمرم انداختی
روزگاری که من هم غرق در شادی و سرور بودم
روزگاری که به راستی نمی دانستم در کدامین سرزمینم
به یاد آن روزها که کاش هیچ وقت از خاطرم نرود
نکته: سه سال عم یتسائون خواندم بار آخر حال دیگری داشتم، لبریز از خوف و رجا و بالاخره به عنوان سومین نفر ذخیره در قرعه کشی طلاب مدرسه جزئی از لیست عازمین شدم تا زمانی که هواپیما در خاک مدینه نشست هنوز دلم آشوب بود که نکند طلبیده نشوم، سه ماه دلهره و تشویش و دعا تا اینکه پله پله از لیست ذخیره ها وارد لیست اصلی ها شدم… باور کنید روزهای سختی بود… الان که با یک اس ام اس یادش افتادم دوباره انگار کسی در دلم رخت می شوید؛ دوست دارم باز هم آنجا را ببینم اما آن پاکی گذشته را زمان خواندن عم یتسائلون در خود نیم بینم … دعایم کنید…
نوشته کبری بهروز، طلبه ای از سال های دور حوزه و با خاطری مبهمی از سفر کعبه