چند لحظه قبل در وبلاگ مدیریت مدارس علمیه استان زنجان، مطلبی را با عنوان شکرانه که البته جزء مطالب منتخب سامانه هم معرفی شده بود، خواندم.
قصد داشتم نظرم را بگذارم که دیدم طولانی می شود ترجیح دادم به عنوان یک پست همینجا بنویسم.
…من به خاطر نوع شغلم بیشتر وقتم بیرون از منزل و بین مردم هستم و اغلب با همه مردم چه آنهایی که گرایش، پوشش، عقیده و سن و سالشان با من نزدیک است و چه آنهایی که اینطور نیستند، هم کلام می شوم. همیشه سعی می کنم هر طوری شده راه صحبت را پیدا کنم.
این مردم دل پر دردی دارند، بیشتر دردش هم درد اقتصادی است، مسن تر ها می گویند: دوره بدی شده قبلا یک نفر کار می کرد 5 نفر می خوردند حالا دو نفر کار می کنند آخرش هم یک زندگی دو نفره را نمی توانند بگردانند؛ راست می گویند. البته چشم و همچشمی، عدم قناعت، اسراف های بی مورد، ولخرجی و خیلی چیزهای دیگر خیلی موثر است اما حرف ناثوابی هم نمی زنند.
معمولا خرج ها با دخل ها یکی نیست، خیلی بیشتر از آن چیزی که هر بهار روی حقوق ها می آید کسبه روی میوه و خوراکی، البسه، کرایه خانه و … می کشند.
پس انداز واژه دوری شده و خرید خانه یک رویا، آرزوی یک هفته مسافرت به دل خیلی ها مانده، یک مهمانی بی دردسر و خالی شدن یک لحظه فکر از حساب و کتاب و خرج و دخل زندگی آرزوی خیلی هاست….
چند وقت پیش با یکی از خانم های مترو حرف می زدم، از هر دری می گفتیم تا رسیدیم به خرید بدلیجات، حرفی زد و استدلالی کرد که ماندم چه بگویم
می گفت : «زن تزئینات را دوست دارد قبلا طلا می خرید هم زینتش بود و هم سرمایه ای برای روز مبادای زندگیش حالا که نمی تواند بدلش را می خرد، چون قیمتش پایین است زیاد می خرد، بعضی ها برای هر لباسشان یک سری بدلیجات جدا گانه دارند. فروشنده ها هم از آن استقبال می کنند، گاهی با فلزات زیان آور و حساسیت زا هم کار می کنند و مدل های جدیدی را وارد بازار می کنند. مسئولین هم که خوابند…
خلاصه اینکه: برخی از زنان و دختران جوان ما در یک دور باطل قرار گرفته اند و گرایش زیادی به خرید بدلیجات پیدا کرده اند.»
از این دید به موضوع نگاه نکرده بودم، راست می گفت: هم پولمان می رود هم ممکن است در اثر استفاده از چنین چیزهایی بیماری های پوستی هم بگیریم که برای مداوایش باز هم باید خرج کنیم. در نهایت نه سرمایه ای داریم و نه سلامتی …..