چند روزی درگیر تماس بودم، تماسهایی که گاه بیجواب میماند و گاه با بوق اشغال مواجه میشد و در اوقاتی که به پاسخ میرسید، با درگیریهای فراوان و وقت کم مخاطبم همراه بود. ناامید شده بودم، از پیگیریهای بینتیجه و داشتم اعلام تغییر مصاحبه را میدادم که این بار جوابم با روییگشاده داده شد و بالاخره بعد از چند روز پیگیری، به نتیجه رسیدم؛ نتیجهای که لذتبخش بود.
صحبت یک ساعت و نیمه با خانم فاطمه سادات نوابصفوی، دختر شهید نوابصفوی، کلاس درسی بود از آنچه که ندیده بودم و باور نداشتم و تصور هم نمیکردم؛ دیدن جنگ از نگاهی زنانه، آن هم نه فقط در پشت جبهه و یا حتی در قامت پرستار و بهیار و… که در قالب مجاهدی فعال و در صحنه، ایدئولوژی و باور و آرمانی را برایم ترسیم کرد که در زندگی امروز من و امثال من بسیار کمرنگ و شاید نامفهوم است.
صفحات: 1· 2