بارون تندی میبارید و کلاس دخترک دیر شده بود، باید زودتر به دانشگاه برسه. سه نفر دیگر هم منتظر تاکسی هستند، تاکسی از دور اومد و نور امید در چشمش درخشید. تا دخترک خواست سوار بشه یکی از آقایون رفت به سمت جلو و دونفر دیگه رفتن تا عقب سوار بشن، دختر از نفر… بیشتر »