تصمیم م رو گرفته بودم، هرجوری بود میخواستم برم روضه؛
آیه خوابش برد، گذاشتمش پیش بابا و رفتم، قول دادم تا بیدار بشه برگردم.
خانم جلسه ساعت شیش اومد، شیش و نیم بود بابا زنگ زد که: آیه تون بیدار شده، گفتم: اومدم.
پاشدم، هنوز وسطای سخنرانی بود،خداحافظی… بیشتر »