دیروز بعد از کلاس، کنار کیوسک روز نامه فروشی وایساده بودم تا بابام برسه
این روزهای گرم که نمی شه پیاده رفت خونه
یک ربعی طول می کشه تا بابا برسه، منم مجبور بودم توی سایه منتظرش باشم.
یه ۲۰۶ سفید ایستاد جلوم و بوق زد که توش دو تا پسر بود،… بیشتر »