زهرا چو شمع سوخت و پیوسته آب شد بعد از پدر به او ستم بی حساب شد در بین دوستان خود از بس غریب گشت از اشک غربتش، دل دشمن کباب شد وقتی که دید دست علی درطناب بود بر دور گردنش، غم عالم طناب شد روز مدینه چون شب تاریک تیره ماند یک لحظه تا کبود رخ آفتاب شد واجب… بیشتر »