بگذارید با یک مثال تبیین و تحلیل کنیم.
نمک ذاتش شوریست اگر کسی شوری نمی خواهد آیا می تواند با خوردن نمک به این خواسته برسد؟
جواب: خیر؛ باید نمک را تبدیل کند.
دنیا، ذاتش بی قراریست اگر ما قرار می خواهیم باید دنیایمان را تبدیل کنیم.
چگونه؟ چطور دنیایمان را تبدیل کنیم؟
با دل نبستن به دنیا. با تغییر نگاه. با عدم دلبستگی. خیلی منطقی و معقول است که هر چیزی که به شیئی ثابت گره بخورد ثابت می ماند و آنچه به متحرک بسته شد به تبع آن متحرک ، حرکت خواهد کرد و بی قرار خواهد شد. دل با بسته شدن به متغیرِ ناآرامی مثل دنیا، ناآرام خواهد شد؛ پس باید از آن دل برید.
چطور؟
با واقع نگری (دنیا گذراست و ناپایدار. جوانیش، سلامتیش، زیبایش، پذیراییش و… )
یک راه دل بریدن از دنیا واقع نگری است. اساسا مشکل اساسی اکثر ما این است که واقع نگر نیستیم. حب و بغضهای ما راه را بر واقع گرایی بسته است. در روایت داریم که حب به شئ انسان را کور و کر می کند!
خیلی از تندرویها و کندرویها محصول همین دوست داشتنها و کینه هاست. با همین حب و بغضهاست که ما از واقع گرایی منحرف می شویم. باید نسبت به دنیا هم واقع نگر بود و بدون حب وبغض واقعیت دنیا را دید و واقعیت دنیا یعنی بی وفایی. چه کسی پیر نمی شود؟ چه کسی بیمار نمی شود؟ چه کسی برای همیشه در آن می ماند؟ و…
پس چرا این همه دست و پا زدن؟ چرا می خواهیم با ویران کردن بقییه آباد!! شویم؟ چرا به هر قیمتی می خواهیم به پست و مقام برسیم؟ چرا برخی در ظلم به مردم تا این اندازه بی رحم هستند؟ بردن مال و آبرو و آرامشِ مردم به قیمت چند روز بیشتر در دنیا مثلا خوش بودن!! آیا عاقلانه است؟
ادامه »