می گویند شنیدن کی بود مانند دیدن!بعد از جار و جنجال های فراوان روی فیلم من مادر هستم و قشون کشی و تجمع مخالفین و موافقین، تصمیم گرفتم بصورت زنده و مستقیم فیلم رو ببینم!!
داستان فیلم:
فیلم با سیمین(با بازی پانته آ بهرام) شروع می شود که مشکل شدید روانی دارد و پیش دکتر روانشناس در حال بیان شرح حال خود است.. و از این پس، فیلم به یادآوری خاطرات سیمین می پردازد..
سیمین پس از سالها زندگی در پاریس به ایران برگشته، همسرش سعید( با بازی حبیب رضایی ) به دلیل مصرف مشروب از دوستش نادر ( با بازی فرهاد اصلانی) می خواهد که دنبال سیمین برود.. از طرف دیگر نادر که معرف ازدواج سیمین و سعید بوده، در عهد شباب! خود با سیمین رابطه عاشقانه و غیرعاشقانه! داشته است.. و صدالبته با قصد ازدواج، که بعد از رفتن نادر به دانشگاه، با هم رشته خود ناهید( با بازی هنگامه قاضیانی) آشنا شده و با او ازدواج کرده است.. واکنون هر دو وکیلند و متمول..
اما داستان به همین سادگی ها هم نیست! در رابطه گذشته بین نادر و سیمین، سیمین باردار می شود و نادر از سیمین می خواهد بچه را سقط کند و سقط باعث مشکلات جسمی و روحی برای سیمین می شود، بطوری که سیمین دیگر نمی تواند بچه دار شود..
حالا سیمین از نادر متنفر است، چون هم باعث بیماری او شده و هم او را دور زده و با او ازدواج نکرده است..
حاصل ازدواج ناهید و نادر، آوا ( با بازی باران کوثری) است. آوا در یک گروه موسیقی است و عاشق پدرام که دانشجویی شهرستانی و طبقه متوسط.. و پدر و مادر آوا به دلیل بی پول بودن پدرام به شدت با ازدواج آنها مخالفند.
سعید هم بعد از آمدن به ایران با خانواده نادر رابطه نزدیکی دارد، بطوری که آوا به او عمو می گوید.. و همیشه در خانه نادر است..
نادر و سعید هردو اهل مشروبند.. سعید درحین رابطه خانوادگی عاشق آوا شده و زمانی که در خانه سعید پس از مصرف مشروب، در حال مستی آوا، تنها شده اند با او رابطه غیرعاشقانه!! برقرار می کند.. آوا بعد از بهوش آمدن، قصد خودکشی میکند.. اما سعید او را به بیمارستان می رساند..
آوا دلیل اقدام به خودکشی خود را از همه مخفی کرده و از سعید انتقام گرفته و او را می کشد. در دادگاه سیمین به عنوان همسر مقتول و به دلیل نفرت از نادر و انتقام گیری از او، رضایت نداده تا آوا اعدام شود…
پس از اعدام آوا، وجدان سیمین او را آزار می دهد و او دچار بیماری روانی شده و …
چرا “من مادر هستم”:
این فیلم داستان مادرهاست، از مادری که جنین چندماهه نامشروعش را به خاطر کسی که قرار بود همسرش باشد سقط می کند، تا مادری که نگران آینده دختر ۱۹ ساله اش حتی حاضر است جانش را بدهد، و تا مادری ۱۹ ساله که ناخواسته جنینش سقط می شود…
نکات منفی فیلم :
اول. اختلاط زن و مرد به دو دسته تقسیم شده است.
مجاز مانند ارتباط آوا و پدرام که هیچ نسبتی باهم ندارند و همیشه با همند یا حضور آوا با ۴ پسر عضو گروه موسیقی در یک زیرزمین یا حضور سعید در خانه نادر، جایی که زن و دختر نادر حضور دارند.
غیرمجاز مانند ارتباط غیرمشروع نادر و سیمین، همچنین سعید و آوا درصورتی که فیلم باید هر دو نوع ارتباط را تقبیه کند. اختلاط مجاز و غیر مجاز ندارد.
دو. حریم خانواده محترم نیست. سعید به عنوان یک نامحرم همیشه در خانه نادر است.. پس از تجاوز سعید به آوا، نادر می گوید اشتباه من این بود که به سعید اعتماد کردم! انگار اگر تجاوز اتفاق نمی افتاد نادر اشتباهی نکرده بود!
سه. روابط عاشقانه نادر و سیمین فقط انجایی تقبیه می شود که نادر سیمین را رها می کند!! بقیه رابطه زشت شمرده نمی شود!
چهار. مخاطب فیلم به حال آوا دلسوزی می کند، چون آوا بیگناه و بخاطر اشتباهات پدر و انتقام جویی سیمین، اعدام می شود. درحالی که آوا قتل کرده، مجازاتش همین است.
پنج: موضوع فیلم اولویت اول جامعه، مردم و کشور ما نیست.
یادداشت از روح الله حاجی زاده
موضوعات: "فرهنگی- اخلاقی" یا "عفاف و حجاب"
روباه گفت:سلام
شازده کوچولو مودبانه گفت:سلام
شازده کوچولو گفت:بیا با من بازی کن. نمی دانی چقدر دلم گرفته است!
روباه گفت: نمی توانم با تو بازی کنم، آخرهنوز کسی مرا اهلی نکرده است.
شازده کوچولو گفت:من دنبال دوست می گردم. اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت: “اهلی کردن” چیز بسیار فراموش شده ای است,یعنی “علاقه ایجاد کردن…”
-علاقه ایجاد کردن؟
روباه گفت : البته , تو برای من هنوز پسر بچه ای بیش نیستی
مثل صدها هزار پسر بچه ی دیگر, و من نیازی به تو ندارم تو هم نیازی به من نداری.
من نیز برای تو روباهی هستم شبیه صدها هزار روباه دیگر.
ولی تو اگر مرا اهلی کنی هر دو به هم نیازمند خواهیم شد.
تو برای من در عالم همتا نخواهی داشت و من برای تو در دنیا یگانه خواهم بود…
شازده کوچولو گفت: کم کم دارم می فهمم…گلی هست…
و من گمان میکنم که آن گل مرا اهلی کرده است…
تو اگر مرا اهلی کنی زندگی من همچون خورشید روشن خواهد شد.
من با صدای پایی آشنا خواهم شد که با صدای پاهای دیگر فرق خواهد داشت.
صدای پاهای دیگر مرا به سوراخ فرو خواهد برد ولی صدای پای تو
همچون نغمه ی موسیقی مرا از لانه بیرون خواهد کشید.بعلاوه,خوب نگاه کن ؛
آن گندمزارها را در آن پایین می بینی؟ من نان نمی خورم.
به همین دلیل گندم برای من چیز بی فایده ای است و گندمزار مرا به یاد چیزی نمی اندازد،
و لی این جای تاسف است.
اما تو موهای طلایی داری.وچقدر خوب خواهد شد آن وقت که مرا اهلی کرده باشی ؛
چون گندم که به رنگ طلاست مرا به یاد تو خواهد انداخت.
آن وقت من صدای وزیدن باد را در گندمزار دوست خواهم داشت.
روباه ساکت شد و مدت زیادی به شازده کوچولو نگاه کرد.
آخر گفت : بیزحمت…مرا اهلی کن!
شازده کوچولو در جواب گفت:خیلی دلم می خواهد ولی زیاد وقت ندارم.
من باید دوستانی پیدا کنم و خیلی چیزها هست که باید بشناسم.
روباه گفت هیچ چیز را تا اهلی نکنند نمی توان شناخت.
آدم ها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند
آنها چیزهای ساخته و پرداخته از دکان میخرند,اما چون کاسبی نیست که دوست بفروشد
آدم ها بی دوست و آشنا مانده اند.
تو اگر دوست می خواهی مرا اهلی کن!
معرفت و شناخت اسلام واقعی موجب از بین رفتن تعارضات اخلاقی انسان می شود. نمونه این تعارضات موضوع آراستگی و مدگرایی است که گاهی این دو با هم اشتباه می شود.
طبیعی است که آراستگی ظاهری در هر زمانی، متناسب با شرایط آن زمان و فرهنگ حاکم بر آن جامعه است. به همین دلیل اسلام، انسانها را در نوع لباس پوشیدن یا رنگ لباس یا نوع آرایش، محدود نکرده است که مثلا فقط مثل عربها لباس بپوشید؛ بلکه آن چه مورد نظر است، اصل پوشش است و اگر عفاف انسانها حفظ شود، مفسدهای به دنبال ندارد. بنابراین، نوع لباس یک جوان آسیایی و شرقی، با نوع لباس یک جوان غربی، متفاوت است؛ اما در عین حال، هر دو میتواند آراستگی مورد نظر اسلام را داشته باشند؛ به شرط این که با ارزشهای الهی و سایر احکام و دستورات دین، منافات نداشته باشد. (مثلا مسلمانان مالزی و ایرانی در مراسم حج لباس های متفاوتی دارند که حدود در آن رعایت شده.)
اما آنچه از جامعه فعلی جوان و نوجوان ما برداشت می شود این موضوع است که به نظر میآید در برداشت از آراستگی ظاهری و مدگرایی، اشتباه شده است.
بیشترین دلیل این اشتباه هم از تقلید کورکورانه در رفتارهای اجتماعی و فردی، نشأت می گیرد.
امروز چهلمین روز است
و پیام هایی است که از دیشب پشت سر هم می رسند و تسلیت می گویند و غم نبودنش را برایم تازه می کنند
کسی طلب قرائت فاتحه می کند و دیگری زیارت عاشورای غیر معروفه.
دیگری به نقل از بزرگان خواندن زیارت اربعین را پیشنهاد می کند…
و همه این پیام ها خاطراتش را برایم زنده می کند، خنده هایش، جنب و جوشش، تیزهوشیش
یادم می آید سال های ابتدایی حوزه بودیم که همه به زیارت عبدالعظیم حسنی مشرف شدیم
بین نماز مغرب و عشاء، مرثیه خوانی برگزار شد، هر کسی را حالی بود و او عجیب شیون می کرد بر اهل بیت نبوت
دعا می کنم اهل بیت نگهدارش باشند در این روزگار که تنها نباشد
راستش را بخواهید هنوز هر بار که به زیارت می روم زیارت نامه خواندنش هم در گوشم می پیچد
پنج شنبه 28 دی ماه 91 از ساعت 2 تا 4 بعدازظهر در مسجد امام رضا (ع) واقع در اتوبان شهید باقری تهران، نبش کوچه شهید نادعلی مراسمی است که همه دوستان به یادش گرد می آیند شما هم اگر دوست داشتید تشریف بیاورید
روحت شاد نعیمه نوری کمالی
قبل نوشت: شاید تکراری باشد اما قرآن هم تاکید می کند تذکر بدهید، تکرار کنید و متذکر شوید
————————
12سال بيشتر نداشتم.
براي نخستين بار ميخواستم با روسري به مدرسه بروم؛ هيجان زده بودم و خوشحال از انتخابم. وارد اتوبوس مدرسه شدم از همان اتوبوسهاي زردي كه سرويس بچه مدرسهايها بود. غوغايي در اتوبوس بر پا بود من كه وارد شدم ناگهان همه ساكت شدند و به من نگاه كردند ناگهان از ته اتوبوس پسري فرياد زد:"اونو نگاه كنيد يك پارچه روي سرش انداخته” و بقيه به تبعيت از او مرا هو و به سمتم آشغال پرت كردند.
در اتوبوس باز بود و من هنوز فرصت فرار داشتم اما لحظهاي با خودم فكر كردم امروز فرار كنم فردا چه؟ بالاخره كه بايد مدرسه بروم پاهايم سنگين شده بود؛ به سختي خودم را به اولين صندلي اتوبوس رساندم ترسيده بودم براي همين شروع به راز و نياز با خداي خودم كردم تا كمكم كند و بتوانم حجابم را حفظ كنم. وقتي رسيديم به مدرسه متوجه شدم روسريم خيس شده بعدا يكي از دوستانم گفت پسرا يكي يكي به سمت من ميآمدن و آب دهان روي روسرييم ميانداختن و اين ماجرايي بود كه هر روز از خانه تا مدرسه براي من تكرار ميشد و من مجبور بودم هر روز با خودم دو روسري ببرم چون روسريم هميشه خيس از آْب دهان ميشد.
اينها را خانم زهرا گنزالس مي گويد؛ مسلمان شيعه آمريكايي. او حكايت مسلمان شدن خود را نيز اينگونه تعريف مي كند:
وقتي چهار سالم بود؛ مادرم مسلمان شد. ما ميديديم که عبادت ايشان با ما فرق دارد. مادرم آرام آرام ما را با ارزشهاي اسلام آشنا كرد بدون اينكه اجباري در كار باشد. وقتي دوازده سال داشتم مادرم من و خواهر و برادرانم را به اسلام دعوت كرد و ما كه با اسلام تا حدودي آشنا شده بوديم به اسلام روي آورديم. بعد از آن نخستين بار در اواخر پاييز سال 1369 همراه مادر و خواهرم به قصد گذارندن دوره در حوزه علميه قم به ايران سفر و در همان سال نيز ازدواج كردم و همراه همسرم ساكن آمريكا شديم، از سال 1381 تاكنون نيز در مشهد مقدس زندگي ميكنم.