آرزو به دل ماندم یک روز که به شهر ِ کتاب می روم چند تا کوچولوی ِ خوشگل و بامزه رو ببینم که بین ِ قفسه های کتاب ِ کودک و نوجوان ایستاده اند و یکی یکی کتاب ها را بردارند و به مادرشان نشان دهند که : ” مامان این کتابو هم بردارم ؟!! ” مادرشان هم بدون ِ اینکه غر بزند : ” زود باشین ، دیرمون شد . چقدر کتاب می خواین ؟!! ” لبخند بزند و بگوید : ” آره عزیز ِ دل ِ من ! این کتاب رو هم بردار !! ” اما تا حالا حتی یک بار هم با همچین صحنه ای رو به رو نشدم ! فکر کنم تنها مشتری ِ کتاب های کودک و نوجوانشان فقط من هستم که وقتی آن جا می روم مثل ِ ( البته بهتر است بگویم به جای ِ ) یک دختر و پسر شش ، هفت ساله از دیدن ِ کتاب های رنگی رنگی و داستان های کودکان ذوق مرگ می شود و هی به کیف ِ پولم نگاه می کنم و حساب می کنم که تا آخر ِ ماه چقدر پول لازم دارم. وقتی هم به هیچ نتیجه ای نمی رسم ، یک : ” به درک ِ ” کشیده می گویم و بی خیال ِ پس انداز کردن می شوم و هر چقدر که کتاب دوست دارم ، برمی دارم !!
از شهر کتاب هم وقتی خارج می شوم تا به خانه برسم توی تاکسی پسر ِ پنج ساله ای می بینم که یک تبلت دستش گرفته و angry birds بازی می کند ، از تاکسی پیاده می شوم سرم را برمی گردانم می بینم روی ِ پله یک خانه دختری هفت ساله نشسته که با موبایلش حرف می زند !! به فروشگاه های ِ اسباب بازی نگاه می کنم و هوس می کنم یکی از بازی های فکری را برای خودم بخرم که مادری با پسر ِ تپل و نه ساله اش کنار ِ من می ایستند . مادر اصرار می کند که : ” بیا بریم از این بازی های فکری برات بخرم ! ” پسر هم دست ِ مادرش را می کشد و می گوید : ” مااااماااان من بازی فکری می خوام چیکار ؟! پول ِ اینو بده من نگه دارم ماه ِ بعد بریم برام تبلت بخریم ؟!! همه دوستام تبلت دارن ! باشه ؟!!! ” با تعجب به مادر و پسر ِ تپل نگاه می کنم و به سمت ِ خانه حرکت می کنم !!
کارم این شده که بعد از رفتن به شهر ِ کتاب ، کل ِ روز به این فکر کنم که ما تا یازده ، دوازده سالگیمون آرزو داشتیم فقط پدرمان یک موبایل برای خودش داشته باشد که وقتی دیر به خانه رسید نگرانش نشویم ، نه کامپیوتر می دانستیم یعنی چه نه اینترنت !! با دختر خاله و پسر خاله و دوست هایمان بازی های فکری بازی می کردیم ، الآن شدیم این !! و خیلی وقت ها مغزمان هنگ می کند و هیچ چیزی نمی فهمیم. این ها که از همین الآن خودشان را سپرده اند به این تکنولوژی و یک ذره به مغزشان فشار نمی آورند که مبادا بیشتر کار کند ؛ قرار است چه به سرشان بیاید ؟!!! احتمالا آلزایمر هی به ما نزدیک و نزدیک تر شود و از سی سالگی به این بیماری مبتلا شویم … !!