مطالب دوستان را که مطالعه می کردم، داستانی از ابوعلی سینا درباره نماز توجهم را جلب کرد.
در این داستان ابن سینا می گوید هر زمان مشکلی داشتم دو رکعت نماز می خواندم و از مسجد که خارج می شدم مشکلم حل می شد.
یاد خاطره ای افتادم از مسافرتی که همراه با همسرم به خارج از تهران رفته بودیم.
چند وقت قبل به یک مسافرت زیارتی رفتیم مشکلی حادث شد که در شهر غریب هیچ راه حلی برای آن نداشتیم، به کسی هم نمی توانستیم رو بیندازیم، تصمیم گرفتیم همراه با همسرم نماز بخوانیم و و از خداوند مدد بخواهیم.
از صاحب بقعه نیزدرخواست کمک کردیم
حالی داشتیم بین خوف و رجاء و اصلا هم راه حلی برای مشکلمان سراغ نداشتیم.
از امامزاده که خارج می شدیم در مسیر تا رسیدن به اتوموبیل هر دو گرفته و نگران که چه کار کنیم و چطوری به تهران برگردیم. در حال سوار شدن به ماشین بودیم که یکی از اهالی شهرستان که سن و سالی هم ازش می گذشت به سمتان آمد و روبه همسرم گفت پسرجان بنظر می رسد در این شهر غریبی، (احتمالا از پلاک ماشین فهمیده بود) من در جواز این بقعه متبرکه زندگی می کنم و معمولا آدم هایی را که به آن در رفت و آمد هستند را زیرنظر دارم، هر کس از اینجا خارج می شود به گونه ای خوشحال و راضی است اما بنظر می رسد شما برعکس همه مشکلی دارید که حل نشده چون خیلی گرفته به نظر می رسید. مشکلی برایتان پش آمد کرده.
همسر آدم توداری است و معمولا خیلی زود با غریبه ها گرم نمی گیرد اما خیلی سریع و راحت بدون رو دربایسی مشکلمان را در جواب پیرمرد توضیح داد.
باورتان نمی شود ماشاء الله خان (نام پیرمرد) ما را به منزلش دعوت کرد و با تماس با دامادش مشکلمان چند ساعته حل شد.
فردای آن روز یکبار دیگر به امامزاده سر زدیم و این بار دو رکعت نماز شکر خواندیم و به تهران بازگشتیم.
از آن موقع، (که زمان طولانی هم نیست) هراز گاهی دورکعت نماز می خوانیم برای اینکه یادمان نرود که این دو رکعت ها چه کارها می توانند بکنند.
و برای تشکر از خدایی که چنین راه حلی را برای بنده هایش در چنین مواقعی قرار داده.
دلنوشته از مریم اکبری
جالب بود.موفق باشید.