يكي از مخاطبان به نام آقاي محمدرضا سجادي، طي يك پيام در بخش نظرات وبلاگ، اطلاعاتي را راجع به «شهيد محمد فرزانه» در اختيار ما قرار داده اند كه در زير مي آيد .
ضمن تشكر از ايشان، از ديگر دوستاني هم كه درباره اين شهيد گرانقدر و همچنين ديگر شهداي معرفي شده اطلاعاتي در دست دارند براي ما ارسال كنند.
***
بسم الله الرحمن الرحیم
* 27 فروردین 1367: برای اولین بار، او را در مرکز آموزش شرق تهران (موسوم به پادگان امام حسین ع) دیدم؛ برای آموزش داوطلبانه و اعزام به جبهه. عدهای را به خاطر سن کمشان میخواستند برگردانند که او هم جزو آنها بود و به همین خاطر، لباس شخصی تنش بود. نمیدانم چه در چهرهاش بود که توجه مرا جلب کرد. موی سرش کوتاه بود. با حالت خاصی، در سکوت، به صف بسیجیانی که پذیرفته شده بودند، نگاه میکرد و چشم برنمیداشت.
چند روز بعد (نمیدانم چطور) بالأخره پذیرفته شد.
در طول دوره آموزشی، چون کارهایش را سر فرصت و بی عجله انجام میداد، بعضیها در پادگان سر به سر او میگذاشتند.
* 16 خرداد 1367: دوره آموزشی تمام شده بود و همه عازم جبهه بودیم. به پایگاه شهید بهشتی آمدیم. بعد به سمت میدان امام حسین راه افتادیم. خانوادهها بدرقه آمده بودند. در حالت نشسته داشتیم به مراسم گوش میدادیم. دیدم که کودکی تقریباً دوسالونیمه در حالی که یک کیسه کوچک دستش بود، تاتیکنان آمد و آن را به محمد فرزانه داد. او گفت: «بسه دیگه» و کیسه را گرفت.
در طول مسیر اعزام به جبهه با اتوبوس، در یکی از توقفگاهها، از گیلاسهای آن کیسه به چند نفری که آنجا بودیم، تعارف کرد.
قرار بود در گردان آبی-خاکی علقمه از لشکر 27، نیروی پدافندی باشیم. ولی بعد از چند روز، اعلام نیاز کردند و به عنوان نیروی کمین، به منطقه «شاخ شمیران»، در کنار سد «دربندیخان» اعزام شدیم. بعداً فهمیدیم که داخل خاک عراق هستیم.
* 6 تیر 1367: دمدمای غروب، آتش بسیار سنگین شد. بعد از چند ساعت فهمیدیم که عراق تک زده و ما محاصره شدهایم.
* 7 تیر 1367: در ناحیه دشت جلوی «تپه صادق»، تعدادی از همدورهایهای ما به شهادت رسیدند؛ ازجمله شهید عزیزمان، محمد فرزانه؛ بر اثر اصابت ترکش به سر؛ در حدود ساعت 10 صبح.
روحش شاد و متعالی.
گهگداری که از سر کوچهشان (بلوار ابوذر، نرسیده به پل اول، کوچه ششم سمت راست اگر اشتباه نکنم) رد میشوم، محال ممکن است که یاد او نیفتم. اسم او زینتبخش پلاک کوچه است.
و اینگونه بود که در 27 فروردین 67، در حقیقت، ما دیپورت شدیم….
اینجانب هم با شهید بزرگوارمون در اردگاه شرق تهران اشنا شدم ایشان در پادگان اموزشی گروهان سه بودند .
بعد از طی مراحل آموزش در تاریخ ۱۵ خرداد ۶۷ به دو کوهه اعزام شدیم و از آنجا به گردان علمه معرفی شدیم بعد از چند روز به شیخ صله اعزام شدیم و از آنجا به عنوان نیروی کمین پایین شاخ شمیران مستقر شدیم .
دقیقا ساعت ۸ شب روز ۶ تیر ماه اعلام اماده باش صد در صد کردن و بلافاصله اتش سنگینی رو بچه ها ریختن در همان زمانهای اولیه فرمانده گروهان و بیسیم چی شهید شدن . من و شهید برای اوردن بیسیم از دست یه به سمت موقعیت دست دو حرکت کردیم در راه متاسفانه شهید سلمان یوسفی (تیر بارچی ) به علت دید کمی که داشت بروی ما آتش گشود ولی در هر صورت به سنگر های دسته ۲ رسیدیم و بیسیم رو پیدا کردیم که در کمین عراقیا گیر کردیم با مساعدت بچه ها از داخل دریاچه (سد دربندی خان عراق ) تونستیم از کمینشون خارج بشیم و به سوی دسته یک به همراه شهید برویم که حدود چهار صبح به علت انفجار خمپاره زمانی از ناحیه سر هنگام رسیدن به دسته یک به شهادت رسید .
روحش شاد .