امام مجتبی علیهالسلام به زهر همسرش، جعده، به بستر بیماری آرمیدند. در این میان، به برادر که نگران بر بالین او نشسته بود، وصیت کردند تا ایشان را کنار قبر پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم به خاک سپارند چراکه سزاوارتر از کسانی است که بدون اجازه وارد شدند، اما این وصیت را مقید به قیدی ساختند و به برادر فرمودند: «اگر مشکلی پیش آمد، راضی به خونریزی نیستم، جنازه مرا به بقیع ببرید و کنار جدهام فاطمه بنت اسد، دفن کنید» (1). در برخی از نقلها نیز آمده است که حضرت از ابتدا به دنبال عدم ایجاد هرگونه تنشی بودند و تنها فرمودند: «مرا برای تجدید عهد کنار مزار جدم رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم ببر؛ سپس مرا به سوی قبر جدهام فاطمه بنت اسد منتقل کن و در آنجا به خاك بسپار» (2).
شهادت امام علیهالسلام
با شهادت حضرت، هاشمیان برای اجرای وصیت رهسپار مرقد نبی اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم شدند؛ مروان و سایر بنیامیه تصور کردند که مردم مشایعتکننده قصد دارند بدن مطهر حضرت را در کنار رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم به خاک بسپارند. ازاینرو خود را مجهز به تجهیزات نبرد کردند و با اجتماع خود راه را بر کاروان عزادار بستند و عدهای نیز خبر این حادثه را به عایشه رسانیده و گفتند: «ای مادر مؤمنان! میخواهند حسن را در کنار قبر پدرش دفن کنند، به خدا سوگند این کار تمام افتخارات پدرت ابوبکر و عمر را از بین خواهد برد». عایشه که هنوز کینه جمل را با خود داشت، و هنوز دلش با علی و اولاد او صاف نشده بود، سوار بر قاطری به جمع آنها ملحق شد و فریاد برآورد: «ما را با شما چه کار؟! کسی را که من دوست ندارم، وارد خانه من نکنید!» (3).
مروان که شرایط را برای عقدهگشایی مناسب دید، غضبناک گفت: «چرا عثمان باید در دورترین نقطه مدینه دفن شود و حسن در کنار پیامبر؟! چنین چیزی نشدنی است». و بعد با گفتن «من شمشیرم را برداشتم» تهدید به جنگ و برخورد شدید کرد.
در این هنگام ابنعباس جلو آمده و مروان را امر به سکوت کرد و رو به عایشه گفت: «این چه رسوایى است؛ عایشه؟! روزى بر استر و روزى بر شتر! (اشاره به جنگ جمل) میخواهى نور خدا را خاموش کنى و با دوستان خدا بجنگى؟ بازگرد! و از آنچه میترسیدى خیالت راحت باشد؛ ما طبق وصیت، بدن مطهر را اینجا دفن نمیکنیم. خوشحال باش که تو به هدفت رسیدى؛ ولی خدا هرگاه که باشد، انتقام اهلبیت عصمت را از دشمنانشان خواهد گرفت» (4).
اجرای وصیت
شیخ مفید نقل میکند که با پایان کلام ابنعباس، امام حسین علیهالسلام شروع به سخن کردند و گفتند: «امام حسین علیهالسلام فرمود به خدا سوگند! اگر برادرم با من پیمان نبسته بود كه در پاى جنازه او خونی ریخته نشود، میدیدید که چگونه شمشیرهاى الهى از نیام بیرون مىآمد و دمار از روزگار شما درمیآوردند. شما همان روسیاهانی هستید که عهد میان ما و خودتان را شكستید و شرایط آن را باطل ساختید» (5). آنگاه جنازه مظلوم امام مجتبى علیهالسلام را به طرف بقیع برده و در كنار قبر جدهاش فاطمه بنت اسد به خاک سپردند.
در این فاصله در برخی نقلها، خبر از تیراندازی آمده است (6)؛ اینکه تابوت امام علیهالسلام مورد هجوم تیرهای بیامان قرار گرفت تا جایی که هفتاد چوبه تیر به تابوت آویخته شد (7).
پینوشت
1. شیخ طوسی، الأمالی، ص160، مجلس ششم/ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج3، ص55.
2. مفید، الارشاد، ج2، ص16.
3. همان، ج2، ص16.
4. همان، ج2، ص16.
5. همان، ج2، ص16.
6. ابن عساکر، ابو القاسم علی بن حسن بن هبة الله، تاریخ ابن عساکر، ج13، ص29.
7. ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، ج4، ص44.
منبع: مهرخانه