پســـــــــــــــرم؛
فرزندم؛
هَستیم؛
حالا که به لطفِ دایمش می شود، این “میمِ” نازنین و دوست داشتنی را کنارِ اسمت بنشانم و همه یِ تعلقم را به تو و به روزگارت ، در همان یک حرفِ نابش خلاصه کنم ، حسّ ِ قریبی در وجودم می دود و مرا می رساند به مرزی که رهایی از سرزمینش ممکن نیست…
امان از این “میم” ی
که
همزمان
محصورم می کند،
محدودم می کند
به اوجم می برد و بر می گرداند
شاکیم می کند
شاکرم می سازد
می شود تنها بهانه یِ زندگی
دلیلی برای ادامه ی بندگی
کَج خلقم می کند
به سرِ ذوقم می آورد
و مادرم می کند
پسرک ….. آمده ام که قولی بگیرم و بروم
بروم برایِ مدارا با همان حس هایِ هر روزه و جدیدی که آن حرفِ الفبا برایم به ارمغان آورده
لطفاً
لطفاً
لطفاً؛ یادت بماند
از یاد نبری
همان “میم” وقتی کنارِ مادرانگیم ؛ برایِ تو می نشیند
تنها یک خواسته دارد
همیشه و همیشه و همیشه
بی تعلق به رخدادی که برسد
بی ارتباط با اتفاق هایِ نیامده
همان “میم”ِ نشسته در اسمم ؛ دوستت خواهد داشت و آغوشش برایِ به بر کشیدنت باز خواهد ماند
همین جا نشسته است
مثلِ همه یِ مادرها … دست به دعا و دلْ واپس
مرا “مادرم ” صدا بزن …. تا حسّ ِ قشنگ مادرِ تو بودن و برایِ تو مادرانگی کردن ، شاکر بودنم به درگاهش را به کمال برساند …
ممنون پسرم.
نوشته الیما