مادر که میشوی، فیل هم که باشی، تبدیل میشوی به یک موجود ترد و شکننده. با لبخند کجکی یک بچه هپلی توی مترو هزار چراغ روشن میشود توی دلت؛ و گریه بچهای در افریقا در اثر سوء تغذیه تا حد هقهق میبردت. مادر که باشی، انگار همه بچهها میشوند بچههای خودت. اراذل را که اعدام میکنند، برای مادرش گریه میکنی. المپیادیها که برمیگردند، برای مادرش خوشحال میشوی. شهید که میآورند، به مادرش افتخار میکنی. و این، در دنیایی که اشکهایش بیشتر از لبخندهایش است، چیز مزخرفی است.
عکسهای داعش که جوانهای موصل را تلنبار کردهاند در یک گودال و مثل ترسناکترین فیلم تاریخ همهشان را از دم به رگبار بستند، تمام رگهایم را منجمد میکند. از خودم میپرسم مادران موصل اینترنت دارند؟ این عکسها را میبینند؟ مادر آن نوجوانی که یک لحظه قبل از رگبار با ترس و التماس دارد به مردهای پوشیه زده نگاه میکند، این تصویر را دیده؟ آن وقت تا آخر عمرش میتواند برای لحظهای به این تصویر فکر نکند؟ میتواند با تصویر چشمهای پسر نوجوانش در آخرین لحظه زندگی، زندگی کند؟
فیلمهای غزه خونم را به جوش میآورد. خونهای روی صورتشان، مادرهایی که بچههایشان را از زیر آوار بیرون میکشند، انگار مرا انداخته وسط بیمارستان شلوغ غزه. خشک میشوم وسط آن شلوغی و همهاش به مادرانی فکر میکنم که به سقف بالای سرشان اعتمادی ندارند. معلوم نیست سقف بعدی که روی سر بچههایشان خراب میشود، کدام است. فکر میکنم شاید او هم مثل من دعا میکند اگر قرار است بلایی سر بچههایش بیاید، اول خودش بمیرد.
تلویزیون را خاموش میکنم. به سایتهای خبری سر نمیزنم. در بحثهای بعد افطار شرکت نمیکنم. میخواهم نبینم، نشنوم، فکر نکنم، تا گریهام نگیرد. ولی شب، وقتی دخترها خوابیدهاند، وقتی چشمم میافتد به سقف اتاق و گوشم صدای نفسهای آرامشان را میشنود، باز گریهام میگیرد.
مینشینم پای فوتبال که همه فکرم بشود آن مستطیل سبز و بیخیال خونهای قرمز شوم، اما باز یاد چشمهای آن نوجوان عراقی میافتم که اتفاقا لباس برزیل تنش بود و حالا مستطیل سبز برای همیشه از جلوی چشمهایش رفته.
نه این مادرانه مزخرف دست از سر من برنمیدارد. چه کنم؟ که موهای صاف آن دختر سوری شبیه دختر من است. که لبهای بسته شده آن نوزاد فلسطینی شبیه لبهای دخترک من است. که همه پسرها و دخترهای خونین عالم شبیه بچههای من شدهاند. که من شبیه همه مادران غزه و سوریه و عراق و افریقای مرکزی شدهام. نه اشکهایمان تمامی دارند، نه مصیبتهایمان. تمام هفته منتظریم که اخبار چیزهای بهتری بگوید و نمیگوید. حتی جمعهها که اخبار نیست، منتظریم و باز هم روز خوبی نمیآید. میآید؟