حماسه مقدس
مطهری حماسه حسین (ع) را حماسه ای مقدس به شمار می آورد؛ البته با سایر حماسه ها تفاوت هایی دارد که او آنها را در سه مورد برمی شمارد و می گوید:
تفاوت یکم: نماد حماسه مقدس کسی است که روحش برای خود موج نمی زند
نماد حماسه مقدس آن کسی است که روحش برای خود موج نمی زند، برای نژاد خود موج نمی زند، برای ملت خود موج نمی زند، برای قاره یا مملکت خود موج نمی زند، او اساسا چیزی را که نمی بیند شخص خود است، او فقط حق و حقیقت را می بیند و اگر خیلی کوچکش کنیم، باید بگوییم بشریت را می بیند… پس یک جهت که این حماسه مقدس می شود این است که هدفش مقدس و پاک و منزه است؛ مثل خورشید عالمتاب است که بر همه مردم و جهانیان می تابد.
تفاوت دوم: شرایط خاص
دومین جهت تقدس این گونه قیام ها و نهضت ها این است که در شرایط خاصی که هیچ کس گمان نمی برد قرار گرفته اند؛ یعنی یکمرتبه در یک فضای بسیار بسیار تاریک و ظلمانی یک شعله روشن می شود، شعله ای در یک ظلمت مطلق، فریاد عدالتی است در یک استبداد و ستم مطلق، جنبشی است در یک سکون و در حالی که همه ساکن و مرعوبند، کلام و سخنی است در یک خاموشی مرگبار.
تفاوت سوم: وجود رشد و بینش نیرومند
سومین جهت تقدس نهضت حسینی این است که در آن یک رشد و بینش نیرومند وجود دارد؛ یعنی این قیام و حماسه از آن جهت مقدس است که قیام کننده چیزی را می بیند که دیگران نمی بینند. همان مثل معروف:«آنچه را که دیگران در آینه نمی بینند او در خشت خام می بیند»؛ اثر کار خودش را می بیند، منطقی دارد مافوق منطق افراد عادی، ما فوق منطق عقلایی که در اجتماع هستند. ابن عباس، ابن حنفیه، ابن عمر و عده زیادی در کمال خلوص نیت، حسین بن علی را از رفتن به کربلا نهی می کردند. آنها روی منطق خودشان حق داشتند، ولی حسین چیزی را می دید که آنها نمی دیدند. آنها نه به اندازه حسین بن علی خطر را احساس
می کردند و نه می توانستند بفهمند که چنین قیامی در آینده چه آثار بزرگی دارد؛ اما او به طور واضح می دید. چندین بار گفت: به خدا قسم اینها مرا خواهند کشت، و به خدا قسم که با کشته شدن من، اوضاع اینها زیر و رو خواهد شد. این بینش قوی او است.[38]
سپس در ادامه برای اثبات وجود این مشخصات سه گانه در نهضت حسینی می گوید:
«هر کس دیگری، هر شخصیت تاریخی در شرایطی قرار بگیرد که حسین بن علی علیه السلام در شب عاشورا قرار گرفت؛ یعنی در شرایطی که تمام راه های قوت و غلبه ظاهری بر دشمن بر او بسته باشد و قطعا بداند که خود و اصحابش به دست دشمن کشته می شوند، در چنین شرایطی زبان به شکایت باز می کند و این را تاریخ گواهی می دهد.»[39]
اما حسین بن علی اصحابش را جمع می کند؛ چنان که گویی روحش از هر شخص موفقی بیشتر موج می زند، و می فرماید:
«اثنی علی الله احسن الثناء و احمده علی السراء و الضراء، اللهم انی احمدک علی ان اکرمتنا بالنبوة و علمتنا القرآن و فقهتنا فی الدین ».مثل اینکه تمام محیط برایش مساعد است و واقعا هم مساعد بود، آن شرایط برای کسی نامساعد است که هدفش حکومت دنیوی باشد.»[40]
عامل تحریف؛ علما یا عوام؟
شهید مطهری تأکید می کند که در طول زمان در این واقعه تاریخیِ جداً عظیم، تحریفات متعددی وارد شده است و باور دارد که در برابر این تحریفات و مبارزه با آنها مسئولیت بزرگی بر دوش همه مردم اعم از علما و مردم عادی است. با این حال قبل از پرداختن به این بحث که چه کسی مسئول این تحریفات است، به دو مسئله می پردازد و آنها را به مثابه مقدمه ای برای ورود به بحث اصلی در نظر می گیرد:
مسئله یکم: ضرورت نظر به گذشته و یافتن مسئول ورود این تحریفات به حادثه کربلا
مسئله دوم: ایجاد تفاوت میان گذشته و اکنون در میزان مسئولیت
بر همین اساس می گوید:
«به طور قطع و یقین، همین طوری که عرض کردم، تحریفاتی در این حادثه بسیار بزرگ تاریخی تدریجا در طول زمان پیدا شده است و بدون شک در اینجا وظیفه ای هست که باید با این تحریف ها مبارزه کرد؛ بلکه به تعبیر بهتر، اگر بخواهیم از خودمان ستایش کنیم و تعبیر احترام آمیزی درباره خودمان به کار ببریم، باید بگوییم که ما این نسل در این زمینه رسالتی داریم برای مبارزه با این تحریفات.ولی قبل از آنکه این وظیفه و رسالت را، چه برای علمای امت و به تعبیر دیگر خواص و چه برای توده مردم و به تعبیر دیگر عوام، عرض بکنم، دو مطلب دیگر را مقدمتا عرض می کنم:
یکی اینکه نگاهی به گذشته بکنیم، ببینیم مسئول این تحریفات چه کسانی هستند؟آیا خواص و علما مسئول این تحریفاتند یا توده و عوام الناس؟ امروز وظیفه چیست و وظیفه کیست یک مطلب است، در گذشته مقصر و مسئول کیست مطلب دیگری است.»[41]
مرحوم مطهری در چارچوب اتهاماتی هم که هر یک از دو طرف (علما و عوام ) به هم می زنند، می گوید:
«معمولا در این گونه قضایا علما تقصیر را به گردن عوام می اندازند و عوام به گردن علما.علما معمولا می گویند تقصیر این عوام الناس است، تقصیر جهالت این مردم است، از بس که این مردم، جاهل و نادانند و از بس که این مردم نالایق و ناشایسته هستند! اینها سزاوار همین مهملاتند، شایسته حقایق نیستند.
داستانی است، من از مرحوم آیة الله صدر(اعلی الله مقامه)شنیدم، که تاج نیشابوری حرف های مفت در منبر می گفت.کسی به او اعتراض کرد که اینها چیست؟ این همه اجتماع می شود چرا دو کلمه حرف حسابی نمی زنی؟گفت مردم لایق نیستند.بعد هم با یک دلیلی به اصطلاح ثابت کرد.[42]
البته همه ماجرا به اینجا ختم نمی شود؛ زیرا عوام هم برای خود استدلالی دارند؛ چنان که مرحوم مطهری می گوید:
ولی مردم عوام هم یعنی توده مردم هم منطقی در برابر خواص دارند و این منطق را اغلب به کار می برند، می گویند ماهی از سر گنده گردد نی ز دم، علما به منزله سر ماهی هستند و ما دم ماهی.[43]
اینجا است که شهید مطهری صراحتاً نظر خود را اعلام می کند و هر دو طرف را مسئول می داند و می گوید:
«ولی حقیقت این است که در این تقصیر، هم خواص مسئول هستند و هم عوام. هر دو راجع به مسئول بودن و مقصر بودن خواص و علما شاید چندان احتیاجی به توضیح نباشد، بعد ضمن بیان وظیفه علما خواهم گفت؛ ولی این را بدانید که عامه مردم و توده مردم هم در این مسائل شریکند، به همان اندازه و شاید احیانا بیشتر.بلکه در این طور مسائل، این توده مردم هستند که حقایق کشی می کنند و خرافات را اشاعه می دهند.»[44]
با این حال، از سوی دیگر به بعضی از علمایی اشاره می کند که در برابر این گونه انحرافات ایستادگی و مقاومت کردند و در مورد آنان می گوید:
«وظیفه علما در دوره ختم نبوت مبارزه با تحریف است و خوشبختانه ابزار این کار هم در دست است و باز هم خوشبختانه هستند و بوده اند در میان علما افرادی که با این نقاط ضعف مبارزه کرده اند. کتاب لؤلؤ و مرجان که من در همین موضوع حادثه عاشورا در آن سه شب نام می بردم از مرحوم حاجی نوری(رضوان الله علیه)، درست یک قیام به وظیفه بسیار مقدسی است که این مرد بزرگ کرده است، مصداق قسمت اول این حدیث است که «اذا ظهرت البدع فلیظهر العالم علمه ».در این طور موارد وظیفه علما است که حقایق را بدون پرده به مردم بگویند؛ ولو مردم خوششان نمی آید. وظیفه علما است که با اکاذیب مبارزه کنند و مشت دروغگویان را باز کنند.»[45]
و خیلی سریع درباره نقش علما در مبارزه با این انحرافات و ضرورت پرده برداشتن از حقیقت، و نیز رسوا ساختن کسانی که در صداقت و درستی آنان شکی هست، به تفصیل سخن می گوید و حتی از این هم فراتر می رود و خواستار جست وجوی عوامل و انگیزه هایی می شود که در ورای این افراد و کارهای آنان قرار دارد تا به این صورت، هم دروغگویان نمایان و هم در مقابل دید همگان رسوا شوند؛ ازاین رو می گوید:
«در این طور موارد وظیفه علما است که حقایق را بدون پرده به مردم بگویند ولو مردم خوششان نمی آید.وظیفه علما است که با اکاذیب مبارزه کنند و مشت دروغگویان را باز کنند…می دانید که غیبت حرام است، چه غیبت زنده باشد و چه غیبت مرده. ولی غیبت یک مواردی دارد که استثنا شده است(موارد استثنایی). یکی از موارد استثنای غیبت که همه علمای بزرگ مرتکب این غیبت شده اند و این غیبت را لازم می دانند بلکه احیانا واجب می دانند و غیبت واجب است آن چیزی است که «جرح راوی »می نامند.یک کسی حدیث روایت می کند، از پیغمبر حدیث روایت می کند، از امام حدیث روایت می کند، آیا شما فورا باید قبول کنید؟نه، باید تحقیق کنید که این چگونه آدمی است؟راستگو است یا دروغگو؟ اگر در زندگی او یک نقطه ضعفی عیبی، نقصی، دروغی، فسقی را کشف کردید، اینجا بر شما نه تنها جایز است، بلکه لازم است در متن کتاب ها این آدم را رسوا کنید، بگویید فلان کس، مثلا اسحق بن احمری نهاوندی، که فلان روایت را مثلا روایت شهربانو را ولو در کافی نقل کرده است، یک آدم جعال و دروغگویی بوده است.او را در مقابل تاریخ باید رسوا کنید.این کار اسمش «جرح »است.با اینکه
غیبت و بدگویی است و غیبت و بدگویی نه از مرده جایز است و نه از زنده، ولی در اینجا که پای تحریف و قلب حقایق است ، باید شما دروغگو را رسوا کنید.»[46]
به نظر می رسد که مرحوم مطهری معیار صحت روایت یا کذب آن را بر صدق و کذب راوی، حسن سیرت یا حتی جایگاه علمی وی قرار نمی دهد؛ بلکه به یک نقطه جوهری و بنیادین توجه می دهد که یک فقیه یا عالم باید در تمام مواقع داشته باشد؛ به طوری که در سایه آن خواه ناخواه در امور بی ارزش و انحرافی نیفتد و این چیزی است که مرحوم مطهری این گونه به آن اشاره می کند:
«یک عالم ممکن است در یک قسمت، بزرگ هم باشد.ملا حسین کاشفی خیلی مرد ملایی هم بوده است، اما روضة الشهداء او پر از دروغ است.به همه دروغ بسته است؛ حتی به ابن زیاد و عمر سعد.کتابش مملو از دروغ است.می گوید ابن زیاد پنجاه خروار زر سرخ به عمر سعد داد که آمد قضیه کربلا را قبول کرد.»[47]
بر همین اساس در مورد یکی دیگر از علما هم می گوید:
«ملا آقای دربندی اتفاقا اتفاق نظر است که آدم خوبی بوده است؛ حتی مرحوم حاجی نوری که این قدر از کتابش انتقاد می کند و به حق انتقاد می کند می گوید مرد خوبی بوده است.واقعا نسبت به امام حسین علیه السلام مرد مخلصی بوده، و می گوید واقعا طوری بود که هر وقت نام امام حسین را می شنید اشکش جاری می شد.فقه و اصول خوبی هم داشته است.خودش خیال می کرد که از فقهای درجه اول است، ولی لااقل از فقهای درجه دوم و سوم به شمار می رود. کتابی نوشته است به نام «خزائن ».یک دوره فقه است، چاپ هم شده است.او معاصر با صاحب جواهر است.[48] … به هر حال این مرد با اینکه مرد عالمی است، ولی اسرار الشهادة نوشته که به کلی حادثه کربلا را تحریف، قلب، زیر و رو، بی خاصیت و بی اثر کرده است. کتابش سراسر نمی شود گفت، چون لابه لای آن[سخن راست]پیدا می شود، انبار کاه هم چند تا گندم در آن پیدا می شود [مملو از] دروغ است.»[49]
سپس در ادامه می افزاید:
«حالا به خاطر اینکه او یک عالم بوده، با تقوا بوده، مخلص امام حسین بوده است، دیگر ما درباره اش سکوت کنیم؟حاجی نوری نباید درباره اسرارالشهاده او اظهار نظر کند، نباید مدرک اسرارالشهادة را بگوید که یک کتاب بی سر و تهی بود، نه اول داشت و نه آخر، فقط در حاشیه اش نوشته بودند تالیف فلان عالم جبل عاملی، رفتیم گشتیم آن عالم اصلا چنین کتابی نداشت، متن کتاب را هم نگاه کردیم پر
از دروغ بود، ولی این مرد عالم خیال کرد این کتاب یک کتاب درستی است، برداشت همه آن را در کتاب خودش نقل کرد؟!این جرح است.پس باید جرح بشود.این وظیفه عالم است.»[50]
شخصیت مستقل
نهضت حسینی از دیدگاه مرحوم مطهری عامل مهمی در تبلور شخصیت مستقل جامعه جهانی است و این مطلبی است که یک سخنرانی کامل را به آن اختصاص داده و در آن درباره آثار و پیامدهای شهادت سخن گفته است. در بخشی از این سخنان درباره این موضوع گفته است:
«اگر شهادت حسین بن علی صرفا یک جریان حزن آور می بود، اگر صرفا یک مصیبت می بود، اگر صرفا این می بود که خونی به ناحق ریخته شده است و به تعبیر دیگر صرفا نفله شدن یک شخصیت می بود ولو شخصیت بسیار بزرگی، هرگز چنین آثاری را به دنبال خود نمی آورد. شهادت حسین بن علی از آن جهت این آثار را به دنبال خود آورد که به تعبیری که عرض کردیم نهضت او یک حماسه بزرگ اسلامی و الاهی بود، از این جهت که این داستان و تاریخچه، تنها یک مصیبت و یک جنایت و ستمگری از طرف عده ای جنایتگر و ستمگر نبود، بلکه یک قهرمانی بسیار بسیار بزرگ از طرف همان کسی بود که جنایت ها را بر او وارد کردند.
شهادت حسین بن علی حیات تازه ای در عالم اسلام دمید و همان طور که در گفتار اول گفتیم اثر و خاصیت یک سخن یا تاریخچه و یا شخصیت حماسی این است که در روح موج به وجود می آورد، حمیت و غیرت به وجود می آورد، شجاعت و صلابت به وجود می آورد، در بدن ها، خون ها را به حرکت و جوشش درمی آورد و تن ها را از رخوت و سستی خارج می کند و چابک و چالاک می نماید.»[51]
ایشان در ادامه میان دو نوع پدیده اجتماعی تفاوت قائل می شود و می گوید:
«بعضی از پدیده های اجتماعی، روح اجتماع را تاریک و کدر می کند، ترس و رعب در اجتماع به وجود می آورد، به اجتماع حالت بردگی و اسارت می دهد، ولی یک سلسله پدیده های اجتماعی است که به اجتماع صفا و نورانیت می دهد، ترس اجتماع را می ریزد، احساس بردگی و اسارت را از او می گیرد، جرات و شهامت به او می دهد.»[52]
و شهادت امام حسین (ع) از نوع دوم است که به جان تعالی می دهد، در فضای آزادی پرواز می کند، در جان مسلمانان روح مقاومت را پدید می آورد و پرده ترس و بردگی را در روند نوسازی شخصیت اسلامی، در هم می شکند و این همان چیزی است که مرحوم مطهری به آن اشاره کرده و گفته است:
«بعد از شهادت امام حسین یک چنین حالتی به وجود آمد، یک رونقی در اسلام پیدا شد.این اثر در اجتماع از آن جهت بود که امام حسین (علیه السلام) با حرکات قهرمانانه خود، روح مردم مسلمان را زنده کرد، احساسات بردگی و اسارتی را که از اواخر زمان عثمان و تمام دوره معاویه بر روح جامعه اسلامی حکمفرما بود، تضعیف کرد و ترس را ریخت، احساس عبودیت را زایل کرد و به عبارت دیگر به اجتماع اسلامی شخصیت داد.او بر روی نقطه ای در اجتماع انگشت گذاشت که بعدا اجتماع در خودش احساس شخصیت کرد.
مساله احساس شخصیت مساله بسیار مهمی است. از این سرمایه بالاتر برای اجتماع وجود ندارد که در خودش احساس شخصیت و منش کند، برای خودش ایده آل داشته باشد و نسبت به اجتماع های دیگر حس استغنا و بی نیازی داشته باشد، یک اجتماع این طور فکر کند که خودش و برای خودش فلسفه مستقلی در زندگی دارد و به آن فلسفه مستقل زندگی خودش افتخار و مباهات کند، و اساسا حفظ حماسه در اجتماع یعنی همین که اجتماع از خودش فلسفه ای در زندگی داشته باشد و به آن فلسفه ایمان و اعتقاد داشته باشد و او را برتر و بهتر و بالاتر بداند و به آن ببالد.»[53]
البته عکس این امر نیز صادق است؛ چنان که مرحوم مطهری می گوید:
«اگر اجتماعی این منش را از دست داد و احساس نکرد که خودش فلسفه مستقلی دارد که باید به آن فلسفه متکی باشد، و اگر به فلسفه مستقل زندگی خودش ایمان نداشته باشد، هر چه داشته باشد از دست می دهد، ولی اگر این یکی را داشته باشد و همه چیزهای دیگر را از او بگیرند، باز روی پای خودش می ایستد؛ یعنی بیگانه نیرویی که مانع جذب شدن ملتی در ملت دیگر و یا فردی در فرد دیگر می شود، همین احساس منش و شخصیت است.»[54]
به همین خاطر می بینیم که به امت اسلامیِ امروز نظری می افکند و آن را امتی بر باد رفته می یابد و بر این اساس می گوید:
«وای به حال این خودباختگی که متاسفانه در جامعه امروز ما وجود دارد.»[55]
در جای دیگری هم می گوید:
«اگر یک ملت بیچاره و بدبخت، ایمانش را به آنچه که خودش از فلسفه زندگی دارد از دست بدهد و مرعوب یک ملت دیگر بشود، در تمام مسائل، آن جور فکر می کند که دیگران فکر می کنند و اصلا نمی تواند شخصا در مسائل قضاوت کند.»[56]
ادامه این مقاله را می توانید در بخش بعد مطالعه کنید.
پی نوشت ها:
38. همان، صص 38 39 .
39 . همان، ص 48.
40. همان، صص 48 49.
41. همان، صص 118 119.
42. همان،ص119.
43. همان.
44 . همان،ص 120.
45. همان،ص 131.
46 . همان، صص131 132.
47 . همان، ص 132.
48 . همان.
49. همان.
50 . همان، صص 132 133.
51 . همان، ص 52.
52. همان.
53. همان، صص 52 53.
54. همان، ص 53.
55. همان.
56 . همان، ص 54.