برای عصرانه اش موز پوست می کنم تا بخورد، لک های سیاه شده موز را می کند و می گذارد در بشقاب،… برای اینکه اسراف نشود همه را می خورم.
سر سفره صبحانه برایش لقمه کره مربا می گیرم میگذارم تا به نوبت همه را بخورد، وقتی نوبت به آخری می رسد کمی خشک و سفت شده است، نمی خورد و می گذارد در بشقاب،… برای اینکه اسراف نشود خودم می خورم.
رفته ایم خرید پاییزه برای لباس گرم، به همسر می گویم اول برای علی خرید کنیم اگر وقتی ماند برای خودمان،… برای علی خرید کردیم و خرید خودمان موکول شد به بعد.
بعد از یک روز سخت کاری (خانه تکانی) برای خودم چای ریختم تا روی مبل بنشینم و بخورم که با توپش می آید می خواهد تا بایستم در دروازه و او ببیند مd تواند به من گل بزند یا نه،…. (فکر میکنم از صبح من مشغول کار بودم و او تنها بازی کرده طفلکم گناه داره) بی توجه به چای تازه دم دوست داشتنی ام و با وجود تمام خستگی ام بلند می شوم به بازی تا دلش نشکند.
دستم را با کارد آشپزخانه بریده ام و دنبال چسب میگردم، پسرم می آید و ابراز گرسنگی میکند ،… انگشتم را روی زخم فشار میدهم و یک دستی برایش غذا گرم می کنم،
==============
در تمام این اتفاقات اشتباه می کنم، می دانم، شأن خودم را پیش چشم پسرم پایین می اورم وقتی مدام می گویم تو مهمتر از منی،
می دانم خودم با دست خودم توقعاتش را زیاد می کنم.
در واقع به او می فهمانم که هر چیزی را که تو برای خوردن بد م یدانی من می خورم، گرسنگی تو خیلی مهمتر از دست بریده من است، طلب بازی تو خیلی مهمتر از رفع خستگی من است.
حواسم باشد اگر روزی او خود را مهمترین فرد خانواده دید و شأن من را رعایت نکرد، خودم کردم!