قبل نوشت: دلم برای رفتن به اردوهای جهادی لک زده است، قسمت هر کس شد برای ما هم دعا کند
***
در روزهای اول در روستای بزرگ «ینگه قلعه» مشغول زیباسازی نمای مدرسه ابتدایی روستا، با استعداد 90 دانش آموز بودیم؛ یکی از کارهایی که باید در حیات بزرگ مدرسه انجام میدادیم دیوار 2 در 20 متری حاشیه مدرسه بود که به پیشنهاد یکی از بچههای گروه تابلویی برای اجرای ورکشاپ دانش آموزان خود آن مدرسه شد.
خانمها به همراه «امیرحسین» پسر دهیار به سراغ تعدادی از بچههای روستا رفتند تا آنها را برای این ورکشاپ دعوت کنند.
خیلی زود ساعت اجرا رسید و دانشآموزان از در و دیوار مدرسه سرازیر شدند؛ حتی نوجوانهای ابتدایی که گله داری میکردند با گلههاشون وارد مدرسه شدند به طوری که 5 نفری هم نمیشد کنترلشون کرد؛ خلاصه بچهها را پای کار آوردیم و بعد از صحبتهای خانم مقدمی از دانشآموزان پیشنهاد خواستم.
هرکس چیزی میگفت؛ یکی میگفت: گلزار، یکی میگفت: جنگل، یکی میگفت: چشمه و…
یکی از بچهها گفت: «حرم امام رضا علیه السلام».
فاطمه (یکی از دخترهای خاص و باهوش روستا) بلند شد؛ ابرو هاش رو گره زد و محکم گفت: «نه! حرم امام رضا (ع) خیلی بزرگه، تو مدرسه ما که جا نمیشه».
خاطره ای از دانشجویان طرح جهادی