خجالت میکشم آقا بگویم یارتان هستم
خجالت ميكشم آقا بگویم یارتان هستم
کہ میدانے و میدانم فقط سربارتان هستم
و با این بـے وفایـے ها و این توبہ شکستن ها
حلالم کن کہ عمرے موجب آزارتان هستم
هزاران جمعہ رفت و بودم و اما نبودے تو
خودم میدانم آقا “من” گره در کارتان هستم
نشانت در دلم بود و منِ بيچاره همواره
میان شهر آواره پــے آثارتان هستم.