بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حال که پیراهن مشکی ات را در می آوری، پیراهن سربازی مولا را بر تن کن و عزمت را راسخ که راه تو را می خواند…
سعيد بن مسيب گفت سالى قحطى روى داد و مردم براى درخواست باران از خداوند، اجتماع كرده عرض نيازى مى نمودند، در ميان آنها چشمم به غلامى افتاد كه بالاى تلى بلندى رفت از مردم جدا شد، نيروى مرموزى مرا بطرف او كشاند، خواستم از كيفيت راز و نياز غلام با خبر شوم جلو رفته ديدم لبهاى خود را حركت مى دهد ولى چيزى نشنيدم هنوز دعايش تمام نشده بود ابرى فضاى آسمان را پوشاند غلام سياه همينكه ابر را مشاهده كرد سپاس خداى را بجاى آورده راه خود را گرفت و از آنجا دور شد، باران شديد باريد باندازه اى كه ترسيدم سيل جارى شود، من از غلام پنهانى تعقيب كردم از پى او رفتم وارد خانه على بن الحسين زين العابدين (عليه السلام) شد.
خدمت آن جناب رسيدم، عرض كردم در خانه شماغلام سياهى است اگر ممكن است بر من منت بگذرانند، او را خريدارى كنم.
حضرت فرمودند: سعيد! چرا نبخشم كه بفروشم؟ امر كرد متصدى غلامان هر چه غلام در خانه هست از نظر من بگذاريد، همه غلامان را جمع كرد، ولى آنكس را كه جستجو ميكردم در ميان آنها نبود، عرض كردم اينها منظور من نيست، پرسيد هنوز غلامى باقى مانده، عرض كرد آرى، فقط يك نفر هست كه نگهبان اسب و شترها است ((ميرآخور)) ستور داد او را نيز حاضر كردند، تا وارد شد ديدم همان كس است كه بر فراز تل ((بندى)) آهى جگر سوز داشت، گفتم غلامى را كه خريدارم همين است، امام (عليه السلام) فرمود: اى غلام سعيد مالك تو است با او برو.
غلام سياه رو به من نمود و گفت:ما حملك على ان فرقت بينى و بين مولاى، تو را چه واداشت كه بين من و آقايم جدائى انداختى، در جوابش گفتم: آنچه در بالاى بلندى از تو مشاهده كردم، اين سخن را كه شنيد دست به درگاه خدا دراز كرد بانوئى جان سوز صورت بطرف آسمان بلند كرده گفت: خدايا رازى بين تو و من بود، اكنون كه پرده از روى آن برداشتى مرا نيز نزد خود ببر و سوى خود برگردان، حضرت زين العابدين (عليه السلام) و كسانى كه حضور داشتند از نيايش باصفاى او شروع به گريه نمودند، من هم با اشك جارى بيرون آمدم، همينكه به منزل رسيدم يك نفر از طرف امام (صلى الله عليه و آله و سلم) پيغام آورد كه آن جناب فرمود: اگر مايلى تشييع جنازه رفيقت را بكنى بيا، با آن مرد به طرف منزل حضرت رفتم ديدم غلام در همان مجلس از دنيا رفته
منبع : قصص الدعا جلد اول تالیف شهید احمد میر خلف زاده و قاسم میر خلف زاده.