زمستان سال۶۰ بود و من دانش آموز دوم دبیرستان بودم که مشتاق شدم به جبهه برم و چون پدر نداشتم و پسر بزرگ خانواده بودم، مادرم اجازه نمیداد و علیرغم میل مادرم و با اصرار، موافقت ایشان را جلب کردم و با بقیه دوستان و بچهمحلها از طریق مسجد محل به لانه جاسوسی رفتیم و از آنجا ما را به پادگان ۲۱ حمزه فرستادند تا سازماندهی بشویم.
نمیدانم بر چه اساسی من و چند نفر دیگر را انتخاب کردند که جهت آموزش امدادگری به بیمارستان نجمیه برویم. فردای آن روز به بیمارستان رفتیم و پس از ثبت نام و دریافت کارت و پلاک جهت آموزش پزشکی ما را به دانشکده پزشکی دانشگاه تهران معرفی کردند و به مدت ۱۵ روز، پزشکی و تشریح بدن را فشرده آموزش دادند و ما شدیم نیمچه دکتر و امدادگر عملیاتی و در عملیات بیتالمقدس زخمهای زیادی را پانسمان کردم و شکستگیها و قطع شدگیها را جمع و جور کردم و بچههای پیاده با لفظ «دکتر» یا «دُکی» مرا صدا میزدند که به دادشون برسم و تا آزادسازی خرمشهر در جبهه به عنوان دکتر حضور داشتم.
***خاطره مربوط به محمد مزینانی از دیدبان های لشکر 10 سید الشهدا علیه السلام دیده شده در سایت مشرق