سال گذشته در چنین روزی* حضرت امام خامنه ای(حفظه الله) برای یک عمل جراحی با حضور در بیمارستان دولتی برای مدت یک هفته بستری شدند و پس از آن مرخص شدند.
در طول یک هفته بستری بودن معظم له چهره های فراوانی از علمای بلاد، هنرمندان، چهره های سیاسی، مسئولین کشوری و لشکری، ورزشکاران، دانشجویان و اقشار مختلفی از ایشان عیادت کردند. عیادتی که برای برخی هنوز شیرین ترین لحظه زندگی است.
محمدرضا کردلو سال گذشته و پس از پایان مدت بستری امام خامنه ای(مدظله العالی) در یادداشتی با عنوان « از این ساده تر هم می شود؟»، نوشت:
دارم به همه قیاس های مع الفارغی که به ذهنم می رسد فکر می کنم. بعضی وقتها، برای نشان دادن ارجحیت و ارزش یک اتفاق، یک شخص یا یک پدیده، لازم می شود، آن را با نمونه های هم سطحش، مقایسه کنیم. چند روزی است بعد از عمل جراحی موفقیت آمیز رهبر انقلاب و حالا مرخص شدن حضرت ایشان از بیمارستان، دارم فکر می کنم، این پدیده را با کدام یک از اتفاقات در پهنه عالم میتوان مقایسه کرد!
حضور و عمل جراحی در بیمارستان دولتی؛ بیمارستانی از همان جنس بیمارستانهایی که مردم کوچه و بازار، گاهی، جهت درمان به آن مراجعه می کنند. اعلام رسمی خبر عمل جراحی – که معمولا همه رهبران و حکام جهان آن را از مردمشان و رسانه ها مخفی می کنند- و حکایت عیادت اقشار مختلف از هنرمندان و مسئولین و ورزشکاران و همه و همه عادی و معمولی اتفاق افتاد.
قیاس های مع الفارغم سوال می کنند: از این ساده تر هم می شود؟
این یک هفته با همه التهاب و اضطرابش، خیلی عادی و معمولی بود. معمولی مثل همه خانواده های ایرانی. مثل خانواده معمولی که حضرت آقا در مورد آنها و «سه گانه پایتخت» به سیروس مقدم گفته بود: پایتخت ها را پیگیری کرده ام و روابط سالم بین خانواده های ایرانی و شئونات یک خانواده ایرانی در این سریال ها رعایت شده است. خانواده پایتخت به فرهنگ ما مردم و زندگی ایرانی بسیار نزدیک است.
آقای این ملت آنقدر به فکر مردمش بود که صبح زود به بیمارستان برود که مردم دچار اذیت نشوند. آنقدر مرد بود که نخواست جای دوری برود برای عمل یا جایی که مردم عادی هزینه هایش را نمی توانند پرداخت کنند. امام زنده ما آنقدر شریف و با خشوع هنگام مرخص شدن از بیمارستان از ملاقات کنندگانش و عموم مردم تشکر کرد، که گویی برایش چه کرده اند.
نشاط و سادگی ملاقات ها جانم را جلا می دهد و می بالم از رهبری که روی تخت بیمارستان هم می آموزد. با همان نشاطی که در حسینیه امام خمینی، شعر شاعران را می شنود، در بیمارستان به فیض بوک ناصر فیض احسنت می گوید.
احوال تک تک بازیگرانی را که فکر می کردند، رهبری آنها را نمی شناسد از نزدیک می پرسد.
علی پروین می گفت هنوز از آن دیدار سرحال است.
شعر پروین می خواند برای مجید مجیدی و حاتمی کیا و کمال تبریزی.
حال رضا امیرخانی را جدا می پرسد. عکس ها را که نگاه می کنم، می بینم که همه هنرمندها حال می کنند از اینکه رهبرشان سیدعلی خامنه ای(حفظه الله) است. متفق القولند که :
به حُسن و خُلق وفا کس به یار ما نرسد ترا درین سخن انکارکار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند کسی به حسن و ملامت به یار ما نرسد
به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز به یار یک جهت حق گزار ما نرسد
هزار نقش برآید زکلک صنع و یکی به دلپذیری نقش نگار ما ن نرسد
ولی امر مسلمین جهان است، اما دوست دارد؛ آقای خامنه ای خطاب شود، می خواهد در بیمارستان دولتی بستری شود و عادی و معمولی و ساده همه را به حضور می پذیرد.
دارم هنوز به همین پدیده محیرالعقول در عالم فکر می کنم. دارم فکر می کنم به همه قیاس های مع الفارغی که به ذهنم می رسد. رهبران دنیا! کجا، آقای ما کجا؟!
دارم فکر می کنم به شایعه های خنده داری که در این چند سال ضدانقلاب برایش ساختند از خارج و داخل، دارم فکر می کنم به حماقتی که پیوند میان امام و امت را نفهمیدند. دارم به مخملباف فکر می کنم. به موزه پیپ و کلکسیون اسب و انگشتر!
دارم به همه فکرهای متوهم فکر می کنم. فکرهایی که این سادگی را نمی فهمند.
دارم به ملاقات کنندگانش فکر می کنم.
آقا به خانه برگشت.
ملاقات کنندگانش کاش مراعات کنندگانش باشند.
17 شهریور 93…