زنی در من هست که ترس های اندوهگین اش میان عمیق ترین لایه های درونی وجودش به وضوح پیداست، و جسارت چشمها و اعتماد به نفس مقوایی اش هم، گاهی نمی تواند پیکر زنانه و ظریفش را در ازدحام مردانی که موفقیت های جنس او را جدی نمی گیرند اندکی به پیش ببرد.
زنی در من هست که در شهر، در خیابان، در کوچه، در محل کار و تحصیلش بیگانه می نماید، ضعیف و پر خواهش و بهانه گیر است. دوست دارد خانه باشد، با پیازها اشک بریزد، از طراوت سبزی ها نشاط بگیرد، و با عطر قرمه سبزی ای که خودش جا انداخته به هیجان بیاید. زنی که نیاز دارد خانه در آغوشش بگیرد، نگاهش کند، ببویدش، ببوسدش و آرام نوازشش کند…
زنی در من هست که می خواهد فقط و فقط زنِ خانه اش باشد.
منبع: وبلاگ تنها ماه می داند و رود