در دوران کوتاه مدت خلافت امیرالمومنین و امام حسن مجتبی(ع)، تحولات جهان اسلام به گونه ای رقم خورد که غبار و فتنه جامعه اسلامی را فراگرفت و این دوران، بزنگاه خوبی برای سنجش بصیرت خواص گردید. خواصی که باید بر اساس سنت و سیره نبوی از علی(ع) و فرزندانش تبعیت می کردند و یا اینکه برای خوش خدمتی به خاندان اموی و دست انداختن به بیت المال مسلمین ، چشم های خود را بر حقایق مسلم جامعه اسلامی ببندند و به طرفداری از امویان بپردازند.
عَمرو خوش خدمتی خود را به امویان با اعلام وفاداری به زیاد بن ابیه در کوفه و امضای شهادتنامه ی دروغین علیه حجر بن عدی آغاز کرد.[3] حجر بن عدی، صحابی وفادار علی بن ابیطالب(ع) بود که در برابر دشنام گویی های عمال معاویه در منابر کوفه علیه امیرالمومنین (ع) سکوت نمی کرد، و به قیمت جان خود به دفاع از حریم ولایت می پرداخت و در این راه فریفته پیشنهادهای وسوسه انگیز عمال اموی نشد. نهایتا حجر بن عدی از طرف والی کوفه دستگیر و به دمشق فرستاده شد. در این میان برای اینکه افکار عمومی فریب داده شود، شکواییه ای علیه حجر و دوستان وی تهیه شد و حاکم کوفه از بزرگان کوفه خواست بر تمرد و سرکشی و عدم اطاعت حجر از خلیفه شهادت دهند که یکی از این گواهی دهندگان، عمرو بن حجاج زبیدی بود.[4]
تا اینجا، عمرو با اعمال خود ثابت کرد که در صفوف حزب اموی قرار گرفته است، اما انتشار خبر مرگ معاویه که بسیاری از اشراف و بزرگان عراق و مکه و مدینه برای بهره مندی از ثروت های بیت المال و خزاین حکومتی چشم و دل به او دوخته بودند، با مرگش و آغاز حکومت یزید،به نوعی دچار یاس و ناامیدی شدند، حال باید چه جبهه گیری را انجام بدهند. در چنین شرایطی، مردم جغرافیای دیگری از جهان اسلام از جمله مردم عراق و بخصوص کوفه که به دلایل سیاسی و اعتقادی با جبهه شام اختلافات داشتند به تکاپو افتادند، بسیاری از بزرگان شیعه در کوفه به این نتیجه رسیدند که شرایط بسیار مناسب است تا نواده رسول خدا (ص) را به کوفه دعوت و حکومت را به وی بسپارند. در چنین شرایطی بسیاری از مردم کوفه و در راس آن، سرشناسان شهر و زعمای معروف و مشهور نامه هایی به امام مبنی بر دعوت به کوفه نوشتند[5] که یکی از این نامه ها متعلق به عمرو بن حجاج زبیدی بود. [6]
عمرو تاکنون در جبهه جریان تشیع و طرفداری از مکتب اهل البیت اقدامی صورت نداده بود. از اینرو این اقدام وی بشدت قابل تامل و بررسی است. به نظر می رسد که اگرچه عمرو در جناح اموی قرار گرفته بود ولی آنچه در کوفه به یکباره اتفاق افتاد،چاره ای جز این اقدام برای وی باقی نگذاشت. از اینرو او هم بر حسین بن علی(ع) نامه نگاشت. بدنبال استقرار مسلم بن عقیل، نماینده امام حسین بن علی(ع) در کوفه[7]، دوستداران خاندان اموی خبر عدم توانایی نعمان بن بشیر و یا عدم تمایل وی برای مقابله با مسلم را به اطلاع یزید در شام رسانده و خلیفه اموی، عبیدالله بن زیاد را در کنار امارت بصره، به حکمرانی کوفه نیز منصوب کرد.
ورود حاکم جدید به کوفه با تدابیر سیاسی، نظامی مختلفی صورت گرفت. عبیدالله در اولین اقدام خود به پرداخت رشوه های هنگفت به روسا و زعمای قوم در کوفه اقدام کرد و آن کسانی را که راضی نشدند دین خود را به دنیا بفروشند، جانشان را ستاند. در این جریان به نظر می رسد که عمرو نیز بصیرت خود را به سکه های زر عبیدالله فروخت.
عبیدالله بن زیاد به دنبال آگاهی از محل اختفای مسلم در خانه هانی بن عروه، محمد بن اشعث و عمرو بن حجاج زبيدى و اسماء بن خارجه را احضار كرد و علت عدم حضور هانی در دارالحکومه را جویا شد که حاضران مریض بودن هانی را به عنوان علت بیان کردند.
از این زمان به بعد بسیار می بینیم که عمرو، در برخی از وقایع و رویدادها، چهره ای متناقض از خود نشان می دهد که اوج این تضاد ها در جریان عاشورا دیده می شود. در جریان احضار هانی به دارالحکومه نیز از آنجایی که رویحه دختر عمرو، همسر هانی بن عروه مرادی بود، عمرو بن حجاج نقش بسیار مهمی در کشاندن هانی به دار الحکومه و در نهایت کشته شدن وی ایفا کرد.[8] به نوشته ابوحنیفه دینوری، عمرو نقش بسیار مهمی درپراکندن یاران مسلم بن عقیل در کوفه داشت [9]
عمرو بن حجاج زبيدى آنقدر فریفته سکه های طلای حاکم کوفه شده بود که هرگز نخواست و اراده نکرد تا چشم و گوش خود را بر حقایق باز کند و از اینرو بیش از پیش در گرداب گناه و دوری از حق و حقیقت گرفتار شد. عمرو در جریان عاشورا در کربلا، یکی از فرماندهان سواره نظام عمر سعد بود كه در اولین مامویت با تعداد چهار هزار نفر مرد موكل شريعه بودند تا مانع دست یافتن امام حسین (ع) و یارانش به آب شوند[10]. وقتی امام حسین (ع) برای بردن آب به شط فرات نزدیک می شود، عمرو، امام را اینگونه مورد خطاب قرار می دهد: «يا حسين هذا الفرات تلغ فيه الكلاب، و تشرب فيه الحمير و الخنازير، و اللّه لا تذوق منه جرعة حتى تذوق الحميم في نار جهنم»[11]
فردی که دیروز برای آمدن حسین بن علی(ع) به کوفه نامه نوشته بود، امروز بانگ فریاد بر میدارد که اگر به وحوش بیابان آب دهم به تو آب نمی دهم.اینجاست که ذهن ها به سوی واژه ای چون خواص بی بصیرت رهنمون می گردد!!
در شب عاشورا، عمرو بن حجاج یک بار دیگر چهره ای متضاد از خود نشان داد؛ وقتی عمرسعد می خواست در شب عاشورا به حسین بن علی (ع) و یارانش برای عبادت و نماز مهلت ندهد، او اعتراض کرد و گفت: سبحان الله، اگر اهل دیلم (کنایه از کفار) از تو چنین تقاضایی می کردند، سزاوار بود که با آنها موافقت کنی و مهلت دهی[12].
عمرو بن حجّاج در روز عاشورا فرمانده ميمنه سپاه دشمن با چهار هزار نفر سوار بود و سپاه را بر علیه امام تحریک می کرد. امام حسین (ع) که نظاره گر وی بود، فرمود: «ای عمروبن حجاج، مردم را به قتال من تحریک می کنی؟ به خدا قسم وقتی که جان شما گرفته شد و با این اعمال نابود شدید، خواهید دانست کدام یک از ما از دین بیرون رفته و به آتش دوزخ سزاوارتر است». [13]
با نگاهی به رفتارهای عمرو در دوران مختلف، به نظر می رسد که وی شناخت خوبی از انگیزه های شهادت طلبی یاران امام حسین (ع) داشت به گونه ای که وقتی نافع بن هِلال، يكى از افسران سپاه عُمر بن سَعد به نام مُزاحم بن حُرَيث را از پای در آورد، عَمرو بن حَجّاج زُبَيْدى با صداى بلند فرياد زد:
كسى ديگر جنگ تن به تن نكند، اينها شير بيشه شجاعت هستند و مرگ را بر كف دست گرفتهاند؛ نديديد با يك ضربه رفيق ما را از پاى درآورد؟اگر شما بخواهيد جنگ تن به تن كنيد همه شما را خواهند كشت؛ امّا اگر دست به دست هم دهيد و آنها را احاطه كنيد، شمشير هم نزنيد، نيزه هم نزنيد فقط سنگ بزنيد، همه آنها را مىكشيد! پس دست به دست هم دهيد و دور آنها را محاصره كنيد!
با این حال نقش عمرو بن حجاج زبیدی محدود به کربلا نشد. وی دشمنی خود را با خاندان اهل بیت (ع) ادامه داد و در جریان قیام خونخواهی مختار ثقفی، در کنار زبیریان قرار گرفت و به مقابله با مختار پرداخت[14]. بدنبال خروج ابراهیم بن مالک اشتر از کوفه برای جنگ با عبیدالله بن زیاد، اشراف کوفه که مخالف مختار بودند از فرصت نبود ابن اشتر بهره برده و بر علیه مختار قیام کردند که در این جریان عمرو به کمک اشراف کوفه پرداخت ولی در نهایت شکست خورد. وی بدنبال شکست از سپاهیان مختار راه شراف و واقصه را در پیش گرفت و دیگری از وی خبری نشد[15]. در بعضی گزارش ها آمده است که مأموران مختار او را در بیابانی پیدا کردند که از شدت تشنگی، از رمق افتاده و هلاک شده بود، او را گرفته و سپس سرش را از بدن جدا کردند و نزد مختار بردند[16].
پی نوشت ها:
[1] ابن أثير، ج3، ص710
[2] - ابنحجر العسقلانی ،ج5، ص111
[3] - بلاذری، ج3،ص247
[4] - ابن اعثم کوفی؛ ج5، ص30
[5] -ابن كثير الدمشقى، ج8، ص151
[6] -باقر شریف قرشی، ج3،ص62
[7] - عبد الرزاق مقرّم، ص146
[8] - واقدی،ج5،ص95
[9] - ابوحنیفه احمد بن داوود، ص238
[10] - طبری، صص412-413
[11] -باقر شریف قرشی،ص38
[12] - سماوى ،ص76
[13] - طبری، ص435
[14] - ابن اثیر،، ص223.
[15] - طبری، ج6، ص52
[16] - بلاذری، ج6، صص409-410.
منبع: فرهنگ نیوز
صفحات: 1· 2