در زﻧﺪان ﺑﻪ ﺗﻘﺎﺑﻞ اﻳﺪﺋﻮﻟﻮژﻳﮏ ﺑﺎ ﮔﺮوﻩهاﯼ ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﺘﯽ ﺑﺮﻣﯽﺧﻴﺰد و زﻧﺎن ﻣﺴﻠﻤﺎن زﻧﺪاﻧﯽ را ﭘﻴﺮاﻣﻮن ﺧﻮد ﺟﻤﻊ ﻣﯽﮐﻨﺪ و ﻣﯽﮐﻮﺷﺪ ﮐﻪ دﺧﺘﺮان ﻧﻮﺟﻮان اﺳﻴﺮ در زﻧﺪان، اﺳﻴﺮ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﻧﺎدرﺳﺖ همبندان ﺧﻮد نشوند. ﻋﻔﻮﻧﺖ ﺷﺪﻳﺪ ﺑﺪن اﻳﻦ زن ﻣﺒﺎرز و ﺷﮑﺎﻳﺖ همبندیها و اراﺋﻪ ﮔﺰارش ﭘﺰﺷﮑﺎن، ﻣﺪت زﻧﺪان را از ١٥ ﺳﺎل ﺑﻪ ﻳﮏ ﺳﺎل و ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻩ (ﻣﻘﺪارﯼ ﮐﻪ تحمل کرده بود) ﺗﻘﻠﻴﻞ ﻣﯽدهد. ﺑﻪ ﻗﻮل ﺁﻧﻬﺎ: «اﻳﻦ زن ﮐﻪ ﻗﺮار اﺳﺖ ﺑﻤﻴﺮد، ﺑﻬﺘﺮ اﺳﺖ ﺧﺎرج از زﻧﺪان ﺑﺎﺷﺪ».
ﭘﺲ از ﺁزادﯼ ﺑﺎ وﺟﻮد ﺑﻴﻤﺎرﯼ ﺟﺴﻤﯽ، دﺳﺖ از ﻣﺒﺎرزات ﺧﻮد ﻧﻤﯽﮐﺸﺪ و ﺷﺠﺎﻋﺎﻧﻪ اداﻣﻪ ﻣﯽدهد. در ﺳﺎل ١٣٥٣ ﺧﺒﺮ از دﺳﺘﮕﻴﺮﯼ ﻣﺠﺪد او اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ همیارﯼ ﺑﺮﺧﯽ از دوﺳﺘﺎن ﺑﻪ ﺧﺎرج از ﮐﺸﻮر ﻣﯽﮔﺮﻳﺰد( ﺑﻪ اﻧﮕﻠﺴﺘﺎن) و اﻳﻦ ﺁﻏﺎز ﻓﻌﺎﻟﻴﺖهاﯼ دﻳﮕﺮﯼ ﺑﺮاﯼ اوﺳﺖ. در ﭘﺎﻳﮕﺎﻩهاﯼ ﻧﻈﺎﻣﯽ، واﻗﻊ در ﻣﺮز ﻟﺒﻨﺎن و ﺳﻮرﻳﻪ ﺁﻣﻮزش ﭼﺮﻳﮑﯽ و رزﻣﯽ را ﻣﯽﺑﻴﻨﺪ و ﺑﺎ ﮔﺮوﻩ روﺣﺎﻧﻴﺖ ﻣﺒﺎرز ﺧﺎرج از ﮐﺸﻮر زﻳﺮ ﻧﻈﺮ ﺷﻬﻴﺪ ﻣﺤﻤﺪ ﻣﻨﺘﻈﺮﯼ هﻤﮑﺎرﯼ ﻣﯽﮐﻨﺪ. دباغ در ﺑﺴﻴﺎرﯼ از ﺣﺮﮐتها و ﻓﻌﺎﻟﻴﺖهاﯼ ﻣﺒﺎرزان ﺧﺎرج از ﮐﺸﻮر (ﺗﻈﺎهرات و اﻋﺘﺼﺎﺑﺎت) ﺷﺮﮐﺖ ﻓﻌﺎل داﺷت. ﺑﺮاﯼ ﺗﺒﻠﻴﻎ ﺣﺮﮐﺖ امام ﺧﻤﻴﻨﯽ (ره)، در ﻣﺮاﺳﻢ ﺣﺞ ﺑﻪ ﻋﺮﺑﺴﺘﺎن رفت و اﻋﻼﻣﻴﻪها و کتابهای ﻣﻮردﻧﻈﺮ را ﺑﻴﻦ ﺣﺠﺎج ﭘﺨﺶ کرد، ﺗﺎ ﺁواﯼ اﻧﻘﻼب ﺑﻪ ﮔﻮش ﺣﺠﺎج ﺑﺮﺳﺪ. ﺳﻔﺮﯼ ﺑﻪ ﻧﺠﻒ ﻣﯽکند و دﻳﺪار ﺑﺎ اﻣﺎم داشت. ﭘﺲ از ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﻟﺒﻨﺎن ﺑﺎ اﻣﺎم ﻣﻮﺳﯽ ﺻﺪر و ﭼﻤﺮان دﻳﺪار ﻣﯽکند. ﭘﺲ از هجرت اﻣﺎم ﺑﻪ ﻧﻮﻓﻞ ﻟﻮﺷﺎﺗﻮ، همراﻩ ﮔﺮوهی از همرزﻣﺎن ﺑﻪ ﺁن دهکده رﻓﺖ. وﻇﻴﻔﻪ او ﻣﺮاﻗﺒﺖ از اﻣﺎم (ره) و اﻧﺠﺎم ﺑﺮﺧﯽ ﮐﺎرهاﯼ ﻣﻨﺰل و ﺑﺎزرﺳﯽ ﻧﺎﻣﻪهاﯼ ﺁﻣﺪﻩ (ﺑﺮاﯼ اﻣﻨﻴﺖ ﺟﺎن اﻣﺎم(ره)) ﺑﻮد.
او معتقد بود که آن روزها ﺷﻴﺮﻳﻦﺗﺮﻳﻦ ﻟﺤﻈﺎت زﻧﺪﮔﯽاش بوده که میتوانستند ﺁﻣﻮزش ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ از رﻓﺘﺎر و ﮐﺮدار اﻣﺎم ببینند. از ﻃﺮف اﻣﺎم ﺑﻪ ﺧﻮاهر ﻃﺎهرﻩ ﻣﻌﺮوف ﻣﯽشود و ﭘﺲ از ﺳﻪ ﺳﺎل و هفت ﻣﺎﻩ دورﯼ از وﻃﻦ در ﺳﺎل 1357 ﺑﻪ اﻳﺮان ﺑﺎزمیگردد.
مرحوم دباغ دلیل معروف بودن خود و دخترش در ﮐﻤﻴﺘﻪ ﺑﻪ «ﻣﺎدر ﭘﺘﻮﻳﯽ، دﺧﺘﺮ ﭘﺘﻮﻳﯽ» را اینچنین عنوان میکند: «ﻣﺄﻣﻮران ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺟﻠﻮﮔﻴﺮﯼ از ﺧﻮدﮐﺸﯽ و ﺣﻠﻖﺁوﻳﺰ ﺷﺪن، ﭼﺎدر از ﺳﺮﻣﺎن ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ. ﺑﺮاﻳﻢ ﺧﻴﻠﯽ روﺷﻦ ﺑﻮد ﮐﻪ اﻧﮕﻴﺰﻩ و هدف واﻗﻌﯽ ﺁﻧﻬﺎ از اﻳﻦ ﮐﺎر، درﻳﺪن ﺣﺠﺎب (ﻧﻤﺎد زن ﻣﺆﻣﻦ و ﻣﺴﻠﻤﺎن) و ﺷﮑﺴﺘﻦ روﺣﻴﻪ ﻣﺎ ﺑﻮد. ازاﻳﻦرو ﻣﺎ ﻧﻴﺰ از ﭘﺘﻮهاﯼ ﺳﺮﺑﺎزﯼ ﮐﻪ در اﺧﺘﻴﺎرﻣﺎن ﺑﻮد، ﺑﺮاﯼ ﭘﻮﺷﺶ و ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﭼﺎدر اﺳﺘﻔﺎدﻩ ﻣﯽﮐﺮدﻳﻢ. ﻋﻤﻞ ﻣﺎ در ﺁن ﺗﺎﺑﺴﺘﺎن ﮔﺮم، ﺑﺮاﯼ ﻣﺄﻣﻮران، ﺧﻴﻠﯽ ﺗﻌﺠﺐﺁور ﺑﻮد. ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ اﺳﺘﻬﺰاء و ﻣﺴﺨﺮﻩ، ﻣﺎ را «ﻣﺎدر ﭘﺘﻮﻳﯽ، دﺧﺘﺮ ﭘﺘﻮﻳﯽ» ﺻﺪا ﻣﯽﮐﺮدند». مرضیه حدیدچی دباغ، امسال درگذشت و به دیار باقی شتافت.
رضوانه دباغ
رضوانه دباغ دختر مرحوم مرضیه حدیدچی متولد سال 1336 است. او در مورد خاطرات مبارزات و دستگیریش چنین عنوان میکند: «شبها دوﺳﺘﺎن ﻣﺪرﺳﻪام ﻣﻄﺎﻟﺒﯽ را ﮐﻪ رادﻳﻮ ﻋﺮاق ﭘﺨﺶ ﻣﯽﮐﺮد، ﻣﯽﻧﻮﺷﺘﻴﻢ و ﺗﮑﺜﻴﺮ ﻣﯽﮐﺮدﻳﻢ و صبحها ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﺁﻧﻬﺎ را در داﺧﻞ ﻣﻴﺰ همه ﺑﭽﻪها ﻗﺮار ﻣﯽدادﻳﻢ. ﭘﺲ از دﺳﺘﮕﻴﺮﯼ ﻣﺎدرم در جستوجوی ﺧﺎﻧﻪ، دﺳﺖﻧﻮﺷﺘﻪهاﯼ ﻣﻦ ﺑﻪ دﺳﺖ ﺁﻧﻬﺎ اﻓﺘﺎد. در ﻣﻬﺮ 1352، ﻣﺮا هم دﺳﺘﮕﻴﺮ ﮐﺮدﻧﺪ و ﺑﻪ ﮐﻤﻴﺘﻪ ﻣﺸﺘﺮﮎ اﻧﺘﻘﺎل دادند».
«شاید الان گفتن نوشتن اعلامیه راحت باشد، اما آن زمان به خاطر شرایط موجود اینگونه نبود که ما به راحتی مطلبی از سخنان امام (ره) بنویسیم. باید حواسمان بود این برگهها را در جامیز بچهها و قبل از حضورشان در کلاس بگذاریم. این فعالیت خیلی کار سختی بود و در آن زمان تنها لطف خداوند بود که ما توانستیم وارد این فعالیتها شویم. من شبها زیر لحاف میرفتم و اعلامیهها را مینوشتم. ما خانواده پرجمعیتی بودیم و در یک اتاق نفرات زیادی وجود داشتند. گاهی به آن زمان فکر میکنم، اصلاً نمیدانم شبها چگونه این کار را انجام میدادم، بدون آنکه کسی متوجه شود».
طاهره سجادی
طاهره سجادی از ﺳﺎل ١٣٣٤ در ﺑﺮﻧﺎﻣﻪهاﯼ ﻣﺬهبی ﺷﺮﮐﺖ کرد و ﻣﺸﻐﻮل ﻓﺮاﮔﻴﺮﯼ دروس ﻣﺬهبی، ﺑﺨﺼﻮص ﻋﺮﺑﯽ شد. در ﺳﺎل ١٣٣٨ ازدواج ﺑﺎ ﺁﻗﺎﯼ ﻏﻴﻮران، او را وارد ﻃﻴﻒ ﮔﺴﺘﺮدﻩاﯼ از ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺳﻴﺎﺳﯽ، ﻣﺒﺎرزﻩ و اداﻣﻪ ﺗﺤﺼﻴﻞ ﺗﺎ دﻳﭙﻠﻢ ﻣﺘﻮﺳﻂ ﻣﯽﮐﻨﺪ. از ﺳﺎل ١٣٤٢، ﺑﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ اﻋﻼﻣﻴﻪها و ﮐﺘابهاﯼ اﻣﺎم (ره) و ﺗﺄﺛﻴﺮﭘﺬﻳﺮﯼ ﺷﺪﻳﺪ از ﺁﻧﻬﺎ و ﺁﺷﻨﺎﻳﯽ ﺑﺎ روﺣﺎﻧﻴﻮن ﻣﺒﺎرز، ﻣﺒﺎرزات اﺻﻠﯽ او ﺁﻏﺎز ﻣﯽشود.
ﭘﺲ از دﺳﺘﮕﻴﺮﯼ ﺁﻗﺎﯼ ﻏﻴﻮران در ﺳﺎل ١٣٥٤، ﺧﺎﻧﻢ ﺳﺠﺎدﯼ نیز دﺳﺘﮕﻴﺮ شد. اﺑﺘﺪا ﺑﺎ ﻋﺎﻣﯽ ﻧﺸﺎن دادن ﺧﻮد و ﺑﯽاﻃﻼﻋﯽ از ﮐﻤﻴﺘﻪ رهاﻳﯽ یافت، اﻣﺎ ﭘﺲ از به دست آﻣﺪن ﻣﺪارﮎ ﺟﺪﻳﺪ ﺗﻮﺳﻂ ﺳﺎواﮎ، دﺳﺘﮕﻴﺮ و ﺑﺮاﯼ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺑﻪ ﮐﻤﻴﺘﻪ ﻓﺮﺳﺘﺎدﻩ شد. هر دو همسر زﻳﺮ ﺷﮑﻨﺠﻪهای ﺳﺨﺖ ﻗﺮار ﻣﯽﮔﻴﺮﻧﺪ و ﺧﺎﻧﻢ ﺳﺠﺎدﯼ ﺑﺎ دﻳﺪن ﻋﻤﻖ ﺁﺳﻴﺐهاﯼ ﺟﺴﻤﺎﻧﯽ همسرش و ﺑﺎ ﺷﻨﻴﺪن ﺧﺒﺮ ﮐﺬب ﺷﻬﺎدت او، ﺧﻮﺷﺤﺎل ﻣﯽشود ﮐﻪ دﻳﮕﺮ ﻏﻴﻮران ﻣﺠﺒﻮر ﺑﻪ ﺗﺤﻤﻞ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﻧﻴﺴﺖ.
در ﺳﺎل 1355 ﺑﻪ زﻧﺪان اوﻳﻦ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻣﯽﺷﻮد. در اواﺳﻂ ﺳﺎل 1356 ﺑﻌﺪ از ﺑﺎزدﻳﺪ هیأت ﺻﻠﻴﺐ ﺳﺮخ، وﺿﻌﻴﺖ زﻧﺪاﻧﻴﺎن ﮐﻤﯽ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﭘﻴﺪا ﮐﺮد و ﺁﻣﺪن ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻨﺸﺄ اﺛﺮﯼ ﺑﺮاﯼ زﻧﺪاﻧﻴﺎن شد. ﮔﺮﭼﻪ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﭘﻬﻠﻮﯼ، ﺑﺮﺧﯽ زﻧﺪاﻧﻴﺎن را از ﭼﺸﻢ ﺻﻠﻴﺐ ﺳﺮخ دور ﻧﮕﻪ ﻣﯽداشت و دﺳﺘﮕﻴﺮﺷﺪﮔﺎن ﮐﻤﻴﺘﻪ ﻣﺸﺘﺮﮎ را ﺟﺎﺑﻪﺟﺎ ﻣﯽکرد، اما ورود ﮐﺘﺎب و وﺳﺎﻳﻞ ﺑﺎﻓﺘﻨﯽ، ﮔﻠﺪوزﯼ و ﻧﻘﺎﺷﯽ، از ﻃﺮﻳﻖ ﺧﺎﻧﻮادﻩها ﺑﻪ زﻧﺪان ﺁﻏﺎز ﻣﯽﺷﻮد. ﺳﺠﺎدﯼ ﺑﺮاﯼ ﻓﺮزﻧﺪاﻧﺶ ﻧﻘﺎﺷﯽ میﮐﺸﻴﺪ، ﺑﻠﻮز ﮔﻠﺪوزﯼ میﮐﺮد و ﺷﺎل میﺑﺎﻓﺖ. ﮔﺬﺷﺘﻪ از ﻣﺴﺎﺋﻞ همگانی ﻣﺎﻧﻨﺪ دورﯼ از ﺧﺎﻧﻮادﻩ، ﺗﺮس از ﻓﺮاﻣﻮش ﮐﺮدن، ﺧﻮاﻧﺪن و ﻧﻮﺷﺘﻦ و ﺣﺮف زدن، ﻋﺪم ارﺗﺒﺎط ﺑﺎ ﺑﻴﺮون از زﻧﺪان، درون زﻧﺪان هم ﻣﺴﺎﺋﻞ و ﻣﺸﮑﻼت ﺧﺎص ﺧﻮد را داﺷﺖ. ﺗﺤﻤﻞ ﮐﺮدن ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ اﻓﮑﺎر و ﻋﻘﺎﻳﺪ و ﺧﺼﻠﺖهاﯼ ﻣﺘﻔﺎوت داﺷﺘﻨﺪ، در ﻳﮏ ﭼﻬﺎردﻳﻮارﯼ ﻣﺤﺪود، ﮐﺎرﯼ دﺷﻮار ﺑﻮد.
«ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪم در زﻧﺪان، ﻣﻌﻠﻮﻣﺎﺗﻢ ﺑﺮاﻳﻢ ﮐﺎﻓﯽ ﻧﻴﺴﺖ؛ ﺑﺎ ﻳﮏﺳﺮﯼ اﻓﮑﺎر ﺟﺪﻳﺪ و ﻣﺨﺎﻟﻒ روﺑهرو ﺑﻮدﻳﻢ ﮐﻪ ﺣﺲ ﻣﯽﮐﺮدم آنچه ﻣﯽداﻧﻢ ﺑﺮاﻳﻢ ﺑﺴﻴﺎر ﻧﺎﮐﺎﻓﯽ اﺳﺖ و ﺁن ﻣﺎﻳﻪهاﻳﯽ ﮐﻪ ﻣﺎ را ﺣﻔﻆ ﮐﻨﺪ، ﻧﺪارﻳﻢ. ﻳﻌﻨﯽ ﺁن ﭼﻴﺰﯼ را ﮐﻪ ﻻزم اﺳﺖ ﺑﻪ ﺁن ﺗﮑﻴﻪ ﮐﻨﻴﻢ و ﺟﻮاﺑﮕﻮ ﺑﺎﺷﺪ، ﻧﺪارﻳﻢ. اﻓﺮادﯼ در زﻧﺪان ﺑﻮدﻧﺪ ﺑﺎ اﻳﺪﺋﻮﻟﻮژیهاﯼ ﺿﺪاﺳﻼﻣﯽ، ﺧﺎﻧﻢهاﻳﯽ اﮐﺜﺮاً ﺗﺤﺼﻴﻞﮐﺮدﻩ و ﻋﻀﻮ ﺟﺒﻬﻪ ﺁزادﯼ ﺑﺨﺶ ﺧﺎرج از ﮐﺸﻮر در ﻣﺤﺪودﻩ ﻣﻄﺎﻟﻌﺎﺗﯽ ﺧﻮدﺷﺎن ﻣﻄﺎﻟﺒﯽ را ﻣﻄﺮح ﻣﯽﮐﺮدﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺮاﯼ ﻣﺎ مسألهﺳﺎز ﺷﺪﻩ ﺑﻮد. ﺑﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﮐﺘﺎبهاﻳﯽ ﮐﻪ ﺑﺮاﯼ ﻣﺎ ﺁوردﻧﺪ، ﻣﺎﻧﻨﺪ اﺻﻮل ﻓﻠﺴﻔﻪ و روش رﺋﺎﻟﻴﺴﻢ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻋﻼﻣﻪ ﻃﺒﺎﻃﺒﺎﻳﯽ ﺑﺎ ﻣﻘﺪﻣﻪ ﺷﻬﻴﺪ ﻣﻄﻬﺮﯼ، اﻓﻖ ﺟﺪﻳﺪﯼ ﺑﺮ روﯼ ﻣﺎ ﺑﺎز ﺷﺪ».
ﺑﺎز ﺷﺪن ﻓﻀﺎﯼ ﺳﻴﺎﺳﯽ در زﻧﺪان ﺑﺎ ﺗﻐﻴﻴﺮاﺗﯽ همراﻩ ﺑﻮد؛ اﻓﺮاد، ﻋﻘﺎﻳﺪ و اهداف ﺧﻮدﺷﺎن را در ﮔﻔﺖوﮔﻮ و ﺑﺤﺚها ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺁﺷﮑﺎر ﻣﯽﮐﺮدﻧﺪ و از همینﺟﺎ ﺑﻮد ﮐﻪ دﺳﺘﻪﺑﻨﺪﯼهاﻳﯽ در ﺑﻴﻦ زﻧﺪاﻧﻴﺎن اﻳﺠﺎد ﺷﺪ. ﺗﺎ ﻗﺒﻞ از ﻓﻀﺎﯼ ﺑﺎز ﺳﻴﺎﺳﯽ، ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ زﻧﺪاﻧﻴﺎن در ﺗﻨﻈﻴﻢ اﻣﻮر زﻳﺴﺘﯽ و ﻧﻴﺎزهاﯼ روزﻣﺮﻩ ﺑﻮد و ﻳﺎدﮔﻴﺮﯼ زﺑﺎن ﺑﻪوﺳﻴﻠﻪ ﺧﺮدﻩهاﯼ ﺻﺎﺑﻮن و ﭘﺘﻮهاﯼ ﺳﺮﺑﺎزﯼ از دﻳﮕﺮ زﻧﺪاﻧﻴﺎن. همچنین او، ﭘﺲ از 17 ﺷﻬﺮﻳﻮر ﺑﺎ ﺷﻨﻴﺪن ﺧﺒﺮ ﺷﻬﺎدت ﻣﺤﺒﻮﺑﻪ داﻧﺶ، از داﻧﺶﺁﻣﻮزان ﻣﺪرﺳﻪ رﻓﺎﻩ، ﺑﺮاﯼ همبستگی ﺑﺎ ﻣﺮدم و زﻧﺪاﻧﻴﺎن ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﯽگیرد اﻋﺘﺼﺎب ﻏﺬا کند. ﺳﻪ روز اﻋﺘﺼﺎب ﻏﺬا ﮐﻪ در روز، دو ﺳﻪ ﺣﺒﻪ ﻗﻨﺪ و ﮐﻤﯽ ﺁب ﻣﯽ خورد و ﻗﺒﻮل ﻧﮑﺮدن ﻣﻼﻗﺎﺗﯽ، از دﻳﮕﺮ ﻓﻌﺎﻟﻴﺖهاﯼ ﺳﺠﺎدﯼ در زﻧﺪان بود.
سجادی 22 ﺁذر ﻣﺎﻩ 1357 از زﻧﺪان ﺁزاد شد و ﻓﻀﺎﯼ ﺷﻬﺮ را ﮐﺎﻣﻼً ﺗﻐﻴﻴﺮ دادﻩ ﺷﺪﻩ دید. ﻣﺒﺎرزات، ﺳﺮاﺳﺮﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮد و انجام ﺗﻈﺎهرات، ﺑﺪون ﺗﺮس از اﻗﺪام ﺣﮑﻮﻣﺖ ﭘﻬﻠﻮﯼ و ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺷﻌﺎر «ﻣﺮگ ﺑﺮ ﺷﺎﻩ» ﺑﺮ دﻳﻮار کاملاً عمومی و فراگیر شده بود.
صدیقه قنادی
این استاد حوزه درخصوص نحوه حضورش در فعالیتهای سیاسی زمان قبل از پیروزی انقلاب میگوید: «به خاطر فضای آلوده مدارس، خانواده به من اجازه نمیدادند به دبیرستان بروم. من به مکتب نرجس که اولین حوزه علمیه خواهران بود رفتم. از شاگردان استاد طاهایی بودم. در کلاسهای ایشان با فعالیتهای سیاسی آشنا شدم. سال 55 و بعد از ازدواجم با یک روحانی مبارز که از تبعیدیها بود، به طور رسمی وارد مبارزه شدم؛ اما ساواک حوزه را تعطیل کرد و من به صورت مخفیانه، با ایشان در ارتباط بودم».
«ما اعلامیههای امام(ره) را پخش میکردیم، در خانه به ضبط نوار و سخنرانی میپرداختیم و آنها را در اختیار دیگر مبارزین قرار میدادیم. در سال 56 که باردار بودم، از این حالت برای جابهجایی اعلامیهها و نوارها استفاده میکردم. چون کسی به من که باردار بودم شک نمیکرد. امکانات کم و خیلی هم سخت بود، وقتی من و همسرم از هم خداحافظی میکردیم، فکر میکردیم دیدار بعدی ما پشت میلههای زندان باشد. این امید را که دوباره همدیگر را در خانه ببینیم، نداشتیم. از خانه که بیرون میرفتیم، دیگر به فکر برگشت به خانه نبودیم و فقط تمام تلاش ما این بود که انقلاب به پیروزی برسد».
«یکی از درسهایی که داشتیم اقتصاد اسلامی بود، که اگر دفترهای این بحث را میگرفتند، حکم سنگینی برای ما داشت. ما اکثراً بعد از درس، دفترها را امحا میکردیم. جلسات ما خیلی محدود بود و در خانههایی در کوچه پس کوچههای مشهد تشکیل میشد. جالب بود که وقتی جلسه آن روز تمام میشد و میخواستند مکان جلسه را عوض کنند که مبادا آدرس لو رفته باشد، به من مخفی گفته میشد که جلسه بعد بیا فلان جا و به خاطر شرایط خفقان آن زمان من جرأت نداشتم از دوستم که با من در جلسه شرکت کرده بود، بپرسم که به جلسه بعدی میآید یا نه و وقتی جلسه بعد میرفتم و او را میدیدم میفهمیدم که به او هم گفتهاند، آن زمان آنقدر خفقان بود که هیچ کس به دیگری اعتماد نمیکرد. یکی از کارهایی که ما به غیر از کارهای اعتقادی و ایدئولوژی انجام میدادیم، این بود که در کنار پرستاران بیمارستان آموزش دیدیم برای روزهایی که نیاز بود در بیمارستان برای رسیدگی به مجروحین حضور پیدا میکردیم، البته تنها بیمارستانهایی که دکترهای انقلابی داشت».
اختر رودباری
اختر رودباری بار اول در ماه رمضان، روز جمعه 19 شهريور 1355 به وسيله گشت ساواک، در حوالي ميدان فوزيه (ميدان امام حسين علیهاسلام فعلي) دستگیر شد. او از خاطراتش در مورد روزهای مبارزه و بازجویی چنین میگوید: «چون به من مشکوک شده بودند. مرا به کميته مشترک -به اصطلاح- ضدخرابکاري منتقل کردند و حدود 20 ساعت در آنجا زنداني شدم. بعد از اين مدت، آزاد شدم. قبل از آزادي، بازجو مرا به طبقه همکف و به اتاق عکاسي عباسآقا برد و درحاليکه سعي داشت من شماره را نبينم، دو عکس نيمرخ و يک تمامرخ از من گرفت و بعد مرا آزاد کرد. اين آزادي موقت، مقدمه تعقيب و مراقبت و کنترل من و خانه و خانواده شد. اين کنترلها البته از شدت و ضعف برخوردار بود و تا دستگيري بعدي که 18 ارديبهشت 56 بود، ادامه داشت. علت اين تعقيبها هم اين بود که شايد ساواک بتواند به دوستاني که احتمال مي داد من با آنها مرتبط باشم، دسترسي پيدا کند».
در این زمان رودباری در شهرستان نوشهر معلم بود. درواقع بخاطر لو رفتن دوستانش، خود را به شهرستان منتقل کرده بود. او را در کلاس درس دستگیر و به تهران اعزام کردند. ﺗﻮزﻳﻊ و ﭘﺨﺶ اﻋﻼﻣﻴﻪهاﯼ اﻣﺎم (ره) و اﻋﻼﻣﻴﻪهاﯼ ﮔﺮوﻩهاﯼ ﻣﺬهبی، اﻋﻼﻣﻴﻪهاﯼ ﮔﺮوﻩ ﻣﻬﺪﻳﻮن، ﻧﻮﺷﺘﻦ ﻣﻄﺎﻟﺒﯽ در ﻣﻨﺎﺳﺒﺖهاﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ و اﻧﺘﺸﺎر ﺁن در داﻧﺸﮕﺎﻩ، همگی از موارد اتهامی او بود. رودباری همچنین مسائلی را ﺗﺄﺛﻴﺮﮔﺬار ﺑﺮ ﻣﺒﺎرزﻩ ﺧﻮد میداند: «ﭘﺎﻳﺒﻨﺪﯼهاﯼ ﻣﺬهبی در ﺧﺎﻧﻮادﻩهای ﺳﻠﻄﻨﺘﯽ نبود و ﺳﻠﻄﻨﺖ، ﻣﺨﺎﻟﻒ رﻋﺎﻳﺖ ﺣﻴﻄﻪهاﯼ دﻳﻨﯽ در زندگی افراد بود. همچنین ﺷﺮﮐﺖ در ﺟﻠﺴﺎت ﻗﺮﺁن یا ﺗﺒﻌﻴﺪ اﻣﺎم و ﺳﺨﻨﺎن ایشان درﺑﺎرﻩ ﻋﺪم دﺧﺎﻟﺖهاﯼ دوﻟﺖهاﯼ ﺑﻴﮕﺎﻧﻪ ﺑهﺨﺼﻮص آﻣﺮﻳﮑﺎ در اوﺿﺎع اﻳﺮان، همگی بر اعتقادات مبارزاتیام مؤثر بود. در زﻧﺪان، ﺳﺎواﮎ ﺳﻌﯽ ﻣﯽﮐﺮد ﮔﺮوﻩهاﯼ ﻣﺬهبی ﺑﻪ ﻧﻮﻋﯽ از هم ﭘﺎﺷﻴﺪﻩ ﺷﻮد. هماﻧﻄﻮر ﮐﻪ ﺗﻮﺳﻂ ﺗﻘﯽ ﺷﻬﺮام، ﺳﺎزﻣﺎن ﻣﺠﺎهدﻳﻦ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﻢ ﮐﺸﺎﻧﺪﻩ ﺷﺪ».
این گزارش تلاشی بود جهت یادآوری زنان بینام و نامداری که در متن قیام مردمی سال 1357 صادقانه و مخلصانه دست به یک حرکت جمعی زدند برای تغییر رژیمیکه ظلم و ستمش بر همگان واضح و مبرهن شده بود و حضورشان گرچه خوب یه یادها نماند و امروزه گاهی در حقشان کملطفی هم میشود، اما همین مناسبتهای تاریخی و شکوهمند میتواند بهترین موقعیت باشد برای یادآوری دوباره آنها و ارزشگذاری بر فداکاریها و ایثارهایشان طی سالهای مبارزه برای پیروزی انقلاب.
منبع: مهرخانه
صفحات: 1· 2