پلان 1
افطاری منزل دوستم دعوت شده بودم … سفره انداخته بود، بیا و ببین … انواع پیش غذاها، سوپ ها، چند مدل غذا و … یکی از دسرهای موجود چشمم را خیلی گرفته بود … جاتون خالی خیلی شیک و خوشمزه بود …
بعد از افطار چند بار ازش خواستم دستور اون دسر را به من یاد بدهد، هر بار بسیار زیرکانه از گفتن دستورش، حتی گفتن اسمش که مبادا من با جستجو در اینترنت آن را یاد نگیرم خودداری کرد … می گفت خیلی سخته … نمی تونی … یادم نیست … و …
پلان 2
در مشکلی که در کامپیوترم بهش دچار شده بودم از یکی از همکاران خواستم که روند یکی از کارها را به من یاد بدهد … چند بار در زمان ها و شرایط مختلف … اون بنده خدا هم می آمد و آن را خیلی سریع انجام می داد و هر وقت که ازش می خواستم که کمی آهسته تر مراحل را انجام دهد تا من هم یاد بگیرم، هر بار به بهانه ای از آموزش به من فرار می کرد … گویا فکر می کرد که با یاد دادن به من از علمش کم می شود …
پلان 3
بعد از اتمام دوره ی کارشناسی ارشد، سراغ یکی از دوستانم که در آزمون دکترا شرکت کرده بود رفتم و ازش خواستم منابع و مواردی که برای موفق شدن در آزمون دکترا لازم است به من یاد آوری کند. ولی متأسفانه آن دوستمان هم گویا من را رقیب خود می دانست و از راهنمایی کردن به من کوتاهی کرد …