چند روزي است پي چهره هاي گرم و بي ادعايي مي گردم كه بشود نشان آدمها داد و گفت، هنوز هستند آنهايي كه دغدغه هايشان عميق تر از دلواپسي هاي روزمرگي است…
برخلاف هميشه كه از تاريخ گريزانم، همه كتابها را صفحه به صفحه گشته ام و تمام زندگينامه ها را براي پيدا كردن يك نقطه اصيل و شفاف زير و رو كرده ام…
از آن روزها فقط من گريه هايش به خاطرم مانده و لنز دروبينهايي كه روي چهره دوست داشتني و آرام آدمها مي نشست.
نمي خواهم اين روزها بهانه اي باشد تا هر چه صفت خوب است بگذارم روي بعضي ها به صرف اين كه يك مناسبت خاص است.
اما اين را نمي شود انكار كرد كه عمق باورها، آدمها را دوست داشتني تر مي كند و تأثيرگذارتر. درست مثل باهنرها، رجايي ها و بهشتي ها…
حقيقتاً نمي دانم در اين چند سال كه بي حضور ماديشان تمام شده است، چقدر به آنها انديشيده ايم، چقدر از آموخته هايشان آموخته ايم، چقدر وسواس اين را داشته ايم كه روي همان خط ممتدي پا بگذاريم كه آنها پا گذاشتند و راهي را برويم كه آنها عاشقانه رفتند و در تاريخ جاودانه شدند.
صفحات: 1· 2