شاعری که با اشعار زمانه خود دوران را تحتتأثیر خود قرار داد و بیگانه با احوالات مردمش نبود؛ چه آنجا که از پروانههای شب میگوید که تلفیقی است از مردمان آزادهاندیش و آزادیخواهی که در دوران سخت و سرد پهلوی ادامهدهنده راه انسان هستند و چه آنجا که حماسهسرای رشادت میشود و شعر “مسلسل با مسلسل شد برابر/ به خون شویم خونت ای برادر…” را میسراید و در قامت شاعر انقلاب و جنگ در عرصه هنر و فرهنگ حضور جدی دارد.
زنی که از سال 1315 تا 1371 عشق و عرفان و تعهد را توأمان با هم زندگی کرد و قلمش بیگانه با درد مردم زمانه نبود. او «سرور اعظم باکوچی» بود که به سپیده کاشانی ملقب شد. یکی از اهالی شهرکاشان و سرای عطر و گلاب و ادب که به زادگاه خويش عجیب عشق ميورزيد و این عشق را به زبان شعر اینچنین بازگو کرده است:
“آه ! اي خفته به دامان کوير
اي نگين تاريخ
من شکفتم در تو
در تو من روييدم
سبز شدم
و به انداره يک قرن بهار
در تو شادي کردم”
صفحات: 1· 2