مفاتیح را باز می کنم ...
مفاتیح را باز می کنم…. خدا رحمت کند شیخ عباس قمی را…
اعمال شب بیست و هفت رجب…
با طمع در لطف و رحمت خدا لای ورق های مفاتیح دنبال گمشده ای می گردم… دنبال خطی، نشانی، حرفی، آیه ای، دستور روزه و نمازی، چیزی که توی آن معجزه ای باشد… دنبال نشانی خدا می گردم…
نگاهم تند و تند زیر خطوط مفاتیح می بارد… دلم می لرزد… هنوز عطش دارم… آرام نیستم…
به یک باره نگاهم گره می خورد زیر بلندای یک حرف…
زیارت حضرت امیرالمومنین افضل اعمال این شب است…
دوباره می خوانم، باز می خوانم… باز و باز و باز می خوانم… زیارت حضرت امیرالمومنین افضل اعمال این شب است…
دستم… دلم… نگاهم… وجودم… می ماند زیر همین جمله… زیارت حضرت امیرالمومنین افضل اعمال این شب است…
لبهایم بی اختیار به زمزم نجوایی می لرزد… الحمدلله الذی جعلنی… جعلنی… جعلنی… نفس یاری نمی دهد… اشک امان نمی دهد… نجوایم نیمه تمام توی سینه ام حبس می شود…
زیارت حضرت امیرالمومنین افضل اعمال این شب است… یعنی که « حیدر » آینه پیغمبر است… یعنی که « علی » امتداد این رسالت است… یعنی که جز با « علی » نمی شود به پیغمبر رسید… یعنی که « علی » درگاه پیغمبر است… یعنی زیارت « علی » همان زیارت پیغمبر است… یعنی تو با پیغمبر سلام می گویی و جواب از جانب علی می آید… یعنی که علی جان پیغمبر است… یعنی که علی آینه پیغمبر است… زیارت حضرت امیرالمومنین افضل اعمال این شب است…
معجزه پیدا می شود… « ع…ل…ی… »… جان پیغمبر… همان نشانی که در پی اش بودم…
باز لبریز می شوم… عاشق تر از همیشه… عشق روی نگاهم جاری می شود… سلول سلول وجودم پر می شود از زمزم عشق… الحمدلله الذی جعلنی من المتمسکین بولایةامیرالمومنین…
حالا جایی میان مفاتیح دوباره که نه! هزار باره محو می شوم… محو در تماشای عین و لام و یاء…
حالا جایی میان مفاتیح گم می شوم…
جایی میان مفاتیح گم می شوم…
الحمدلله الذی جعلنی من المتمسکین بولایةامیرالمومنین…
الحمدلله الذی جعلنی من المتمسکین بولایةامیرالمومنین…
الحمدلله الذی جعلنی من المتمسکین بولایةامیرالمومنین…