حوصله هیچ کس را نداری. مدتهاست تو خودت فرو رفتی و هیچ کس نفهمیده! چندین ساعته گرسنه نشستی؛ یک دل سیر گریه کردی. دلت می خواد بنویسی، دلت می خواد یک شخصیت خلق کنی که واگویه زندگی خودت باشه! دلت می خواد…
پشت میز مینشینی. خودکار لای انگشتات بازی می کنه. یک دست زیر چانه زدی به ورق A4 نگاه میکنی. حروف پشت سر هم جلوی چشمانت رژه میروند. از حرف الف تا یا. همه به مغزت راه پیدا میکنند؛ دور سرت میچرخند. میان تمامشان، حرف (خ) از مغزت حرکت میکند. سر میخورد توی دستت و توی خودکارت؛ از نوک آن میچکد رویA4.
سر در گمی! مدتها به خ نگاه میکنی با خودت میگویی میتوان یک حرف را مد نظر قرار داد و با آن یک کلمه ساخت مثل سال های ابتدایی. مثلا نوشت خوشبخت یا خاتمه.
حرف (خ) راضیت نمیکند. پس حرف (م) را از مغزت بیرون میکشی می نشانیش رویA4 کنار (خ). چند بار با نوک خودکار روی میم را پر رنگ میکنی انگار بازیت گرفته! فکر میکنی با میم میشود نوشت.
مهر؟ موت؟
اما انگار خوشت نیامده که رویشان را خط خطی میکنی.
حرف بعدی (ه) است آن را کنار دو حرف دیگر مینشانی کنج A4، فکر میکنی. بارها نوک خودکارت را به میز میکوبی. در ته مغزت دنبال رابطه این حروف با دلتنگیت میگردی! دنبال یک کلمه که شروعش با این حروف باشد. کلمه ای که بتواند تخلیهات کند تا حداقل یک نفس عمیق بکشی.
هستم؟ هستی؟ هست؟ یا هیچ.
خسته تر از قبل میشوی مغزت بنزین تمام کرده. داری Shut down میشی.
دلت میخواد کسی یک لقمه نان دستت بدهد؟ یا بیشتر از نان به محبت نیاز داری. به یک هم صحبت یا کسی که بدونه و بفهمه تو هم آدمی؛ زنده ای؛ شخصیت داری و حق و حقوق انسانیت را نادیده نگیرد تا مجبور به مطالبه اشان باشی آن هم فقط به خاطر آن که زنی؟!
حالا خودکارت بدون اختیار می لغزد و با همان سه حرف مینویسد.
خوشبخت یا هیچ هستم؟ مرگ میخواهم؟
حالا شروع جمله هات با (خ – م – ه) هست. حتما الان میگی نه نشد که A4 را پاره میکنی و پخش میکنی روی هوا. خرده های کاغذ مثل نقلهای سر عقدت روی سرت میریزند. یادت میاد تو با دو حرف کار داری. آره فقط دو حرف.
مینویسی (م – ه).
بعد لیوان را بر میداری با قاشق قرصها را هم میزنی آب به دوران میافتد قرصها شناور دور قاشق میچرخند ومی چرخند تا در آب آرام، آرام نا پدید میشوند شاید مثل تو! لیوان را یک نفس بالا میکشی. دوباره به (م- ه) نگاه میکنی این بار مینویسی من مهری متولد ماه مهر هستم.
من مرگ میخواهم.
هوشنگ ملودی مرگ منه.
من همیشه مال هوشنگ هستم.
هوشنگ مال همه،
وامضاء میکنی
مهری.
این طوری چند جمله تحویل داده ای که شروع همهاش با (م- ه) هست. یک ابتکار در لحظه آخرو … دستات شل میشوند؛ از دو طرف آویزان. خوابت میگیرد. در بیمارستان وقتی چشم باز میکنی میبینی هوشنگ بالای سرت هست و با زبان اشاره، همانطور که همه ناشنوایان مجبورند حرف بزنند، میگوید:
لطفا ع را هم اضافه کن و باهاش بنویس
هوشنگ عذر میخواهد.
هوشنگ عاشق مهری هست.
هوشنگ هست تا مهری هست.
بعد موهایت را که نوازش میکند؛ تو از حضور پرستار شرم میکنی. در حالی که نمیدانی چه طور زنده مانده ای. اگر چه خوشحالی ولی دلت برای خودت میسوزد. باید تا آخر خط میرفتی که اول خط برسی؟ به نظر راضی میشوی که میخندی و بعد از مدتها دلت شور میزند آیا صورتت مرتب است یا نه.
نوشته سودابه حمزه ای