داود را که خلیفه دوم عباسی گرفت…
هیچ کس امیدی به آزادی او نداشت؛
داوود تنها فرزند فاطمه که مادر رضاعى امام صادق(ع) هم به حساب میآمد، بود
فاطمه دو فرزند دیگر هم داشت اما شهید شده بودند و داود حالا تنها بهانه زندگی اش بود.
مدت اسارت که طولانی شد کم کم خبرهای تلخ و دردناک هم از سرگذشت داود آمد
یک روز خبر مرگش را میآوردند، یک روز میگفتند او را لای دیوار گذاشته اند، روز دیگر از شکنجه داوود خبر میرسید و کار تا جایی بالا گرفت که فاطمه از غم داود فرتوت و ناامید در انتظار مرگ بود.
…
خبر آمد امام صادق در بستر بیماری است فاطمه که مادر رضایی اش هم بود به عیادت امام رفت. وقت خداحافظی امام سراغ داود را گرفت و فاطمه خبرهای ضد و نقیضی را که شنیده بود نقل کرد و برای آزادی پسرش چاره خواست.
امام فرمود: «میدانی این ماه، ماه رجب است و دعا در آن زود به اجابت میرسد؟ چیزی را که میگویم دقیقاً انجام ده تا فرزندت از زندان آزاد شود.»
فرمود: «سه روز، سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم رجب را روزه بگیر و روز پانزدهم هنگام ظهر غسل کن و نماز ظهر را بخوان و بعد از نماز ظهر هشت رکعت نافله عصر را بجا آور و بعد از نماز دعایی را که برایت خواهم نوشت بخوان و بعد از دعا به سجده برو و بگو: لَکَ سَجَدْتُ وَ بِکَ آمَنْتُ فَارْحَمْ ذُلِّي وَ فَاقَتِي وَ كَبْوَتِي لِوَجْهِي. طوری با خلوص دعا را بخوان که اشک از چشمانت جاری شود؛ حتی به اندازه بال مگس. که همین جاری شدن اشک و سوزش قلب نشانه اجابت دعاست.»
و فاطمه همه را انجام داد…
شب شانزدهم از نيمه گذشته بود که پيغمبر(ص) را با جمعی از صالحان در خواب ديد. رسول خدا(ص) فرمود: «اى امداود اين جماعتى را كه مشاهده مى كنى شفيعان تو هستند. براى تو دعا كرده اند و مژده مى دهند كه حاجت تو برآورده شده است. خداوند تو را مشمول رحمت خـود قـرار داده، مـحـفـوظ مـى دارد و فـرزنـد تو را هـم حفظ مى كند و او را سالم به آغوش تو بر مى گرداند.»