ابوالعبّاس جوالقى روزى جوالى به كسى داد و فراموش كرد به چه كسى داده است.هر چه انديشيد، يادش نيامد. روزى به نمازايستاده بود، يادش آمد كه جوال خود رابه چه كسى داده است. به دكان رفت وبه شاگرد خود گفت: يادم آمد كه جوال را به چه كسى داده ام.
شاگردش گفت: چگونه يادت آمد؟
ابوالعباس گفت: در نماز يادم آمد.
شاگرد گفت: اى استاد،به نماز خواندن مشغول بودى يا به جوال جستن؟
ابوالعبّاس متوجّه كار بدش شد و دكان را رها كرد و به طلب علم پرداخت و چندان علم بياموخت تا مفسّر قرآن شد.
هنگام نماز، حواس نمازگزار بايد از تشتّت و پراكندگى بدورباشد و در يك چيز خلاصه گردد. آرى بايد قلب متوجه يك چيز باشد و آن فقط خداست و بس، كه اگر از خدا غافل گردد ناچار خشوع و حضور قلب در غير خدا خلاصه مى شود.
بعد نوشت:
در حوزه استادي داشتيم كه يك بار گفت:
نماز نور است و تاريكي را روشن مي كند اينكه گاهي چيزيهايي را كه فراموش كرده ايم در نماز يادمان مي آيد به اين دليل است كه نماز تاريكي ذهنمان را درباره آن موضوع روشن مي كند.
فقط يك مشكل كوچك اينجا وجود دارد اينكه تاريكي ذهن ما چي هست
گاهي يك جوال است و گاهي مضامين بلند عرفاني
تاريكي ذهن شما چيست؟
در نماز ياد چه چيزهايي مي افتيد؟
ارزشمندي آنها چقدر است؟
و يافتن آنها به چه درد شما مي خورد دنيا يا آخرت ؟