خب سيمرغ سي و يكم هم بعد از ده روز آوارگي فهميد بايد روي شانه كدام سينماگر بنشيند. حالا بد نيست با يك دسته بندي الكي نگاه فيلم ها به پدر، مادر و خانواده ايراني را بررسي كنيم.
پدر
نگاه فيلم ها به پدر چيزي است شبيه ديو با يك تفاوت كوچك. آن تفاوت هم در ظاهر آنهاست؛ چراكه مثلاً ديو دم دارد ولي اكثر پدرها ندارند، ديو شاخ دارد ولي پدرها ندارند(اگرچه شاخ نداشتن مانع از شاخ شدن نمي شود!). اين ديوها غالباً اگرچه شاخ و دم ندارند، اما يك پست بالاي حكومتي و دولتي(و ترجيحاً امنيتي) دارند.
در اين فيلم ها كه اتفاقاً يكي از آنها سيمرغ فيلمنامه را هم دريافت كرد، پدر، موجودي است مزاحم كه مانع رشد و پيشرفت فرزندان(مخصوصاً از نوع دختر) مي شود. اين پدرها كه فرق اسپيكر و كفگير را نمي دانند تازه چند روز است كه با خوب شدن آب و هوا از غار درآمده و سد راه دختر راستگوي خود شده اند كه مي خواهد با چند نفر از دوستان دختر و پسرش برود فرنگ. فيلم در پايان به همه فرزندان توصيه مي كند كه بايد به اين نوع پدرها دروغ گفت. در نماي پاياني فيلم اين پدرها شكست خورده و سزاي كارهاي خود را مي گيرند و فرزندان پوزشان را مي زنند!
مادر
اما نگاه اكثر فيلم ها به مادر چيزي است در حد آباژور در منزل؛ يعني كسي كه براي كامل شدن ساختار خانواده بايد در فيلمنامه حضور داشته باشد. بالاخره گذشتگان ما اين رسم را پايه گذاشته اند و حالا ما هم بايد به رسوم آنها پايبند باشيم. آنها هنوز به اين درجه از تكامل نرسيده بودند كه خانواده هاي بدون مادر تشكيل دهند و اين را براي ما به ارث گذاشته اند.
البته از آن طرف چون سينماگران ما قشر پيشرو جامعه هستند، پس اين سنت ها را شكسته و از خانواده هاي بي مادر رونمايي مي كنند. اين دسته از فيلم سازان حتي همان آباژور را هم به فيلمشان راه نداده و ترجيح مي دهند گوشه اتاق را با چيز ديگري پر كنند.
البته يك عده از فيلمسازان هم مادر را در حد يك موجود مفلوك كه در تمام عمرش استثمار شده و تحت ظلم و ستم بوده است، پايين مي آورند. مخاطبان غالباً در مواجهه با اين فيلم ها مي گويند: صد رحمت به آباژور!
فرزند
نه! شما خودت را بگذار جاي فيلم ساز؛ از ازدواج ديو و آباژور چه جور فرزندي متولد مي شود؟! خب تقصير كاگردان كه نيست، محصول تربيت اين دو نفر مي شود يك فرزند عاصي، طغيانگر، درك نشده و محصور در حصار عقايد خشك و عصر حجري والدين.
يك همچين فرزندي چند راه بيشتر پيش رو ندارد: يا در كودكي مورد تجاوز قرار مي گيرد و بعداً قاتل مي شود و دستگاه نامرد قضايي او را اعدام مي كند. يا اينكه مي رود خالكوبي مي كند(البته به دليل محدوديت هاي سينماي ايران ما فقط مي توانيم اين مورد را در مورد فرزندان پسر ببينيم!) و معتاد مي شود و در حالي كه دارد در يك شب باراني زير يك چراغ برق در كوچه اي كه حتما جوب دارد، ويولن مي زند و يك شعر نو زمزمه مي كند، مي ميرد.
يك حالت هم اين است كه علي رغم همه اين ديوسيرتي پدرها و آباژورصفتي مادرها! تلاش مي كند و درس مي خواند و براي خودش كسي مي شود. اما چون قرار است فيلم مشت محكمي باشد بر دهان جمهوري اسلامي، بنابراين فرار مي كند و از كشور مي رود تا به خوشبختي برسد!
خانواده
البته شايد فكر كنيد كه براساس آنچه تا كنون گفته شد خانواده در اين فيلم ها تشكيل مي شود از يك نفر ديو، يك عدد آباژور و يك موجود تجاوز شده، معتاد يا فراري باكلاس. اما واقعيت اين است كه برخي فيلمسازان توانايي دارند كه از چند نوع خانواده ديگر هم رونمايي كنند.
يك نوع خانواده اصلا نيست! يعني مثلاً دختر 18 ساله تنهايي از شهرستان بلند مي شود مي آيد تهران و تنهايي مي رود خانه اجاره مي كند و خانواده هم اصلاً عين خيالشان نيست كه اين دختر با كي همخانه شده است و حتي پول رهن خانه را هم برايش جور مي كند. به اين نوع خانواده عابر بانك هم مي گويند كه بدون سؤال و جواب پول مي دهد!
نوع ديگر خانواده كه در فيلم ها رواج دارد، خانواده تك والد است. يعني اصلاً انگار امكان ندارد در يك خانواده پدر و مادر همزمان در قيد حيات يا زير يك سقف باشند. يا پدر زنداني است، يا مادر مرده است، يا از هم طلاق گرفته اند يا…. كلاً در اين نوع خانواده با هم بودن پدر و مادر مثل بلند بلند حرف زدن در اتوبوس كاري زشت است!
البته به صورت كاملاً معدود و در برخي جنگل هاي دست نخورده، ديده شده كه خانواده هايي با حضور همزمان پدر و مادر تصوير شده اند. اما از آنجا كه اين امر كاملاً غيرعادي است و از طرفي ترك عادت موجب مرض است، پس اين پدر و مادر حتماً با هم مشكل دارند و دچار طلاق عاطفي شده اند و… .
اما جشنواره امسال يك زوج را نشان داد كه كاملاً با هم خوب بودند و عاشق هم بودند و دلشان براي هم تنگ مي شد و دو تايي با هم با پسرشان شوخي ميك ردند و… اما خب چه ميشه كرد، آنها هم هر دويشان معلول ذهني- حركتي بودند!
خانم باجی-مهرخانه