قبل نوشت:
يادم مي آيد چند سال قبل با دختري آشنا شدم كه فرق زيادي با خانواده اش داشت
يادم است سر حوزه آمدن از خانه بيرونش كرده بودند و او رفته بود خانه مادربزرگش
الان نمي دانم در چه حال و روزي است
خداوند نگهدارش باشد
انشاء الله
***
خوب شد آمدم، همه هستند. از دولتیِ سر یاشار که از کُما در آمده، بعد از چند وقت میتوانم تمام فامیل را ببینم. الناز سینی چای را جلویم میگیرد؛ آن قدر خم میشود تا سیاوشِ طلایی گردنش از پوست جدا شده تاب بخورد. خیالش که راحت میشود؛ میپرسد «علی آقا خوب هستن؟»
تا جواب میدهم الحمدالله. خانمی که شال سبز به سرش انداخته میگوید: «خانم صاحبخانه ما قبلاً قرار گذاشته بودیم پذیرایی باشد برای بعد از سخنرانی. درسته؟!»
زن دایی ریحانه از آشپزخانه میگوید: «البته. ببخشید قرار بود بیصدا کار کنند. دیگه تکرار نمی شه.» و چشمغرهای نصیب الناز میکند.
الناز چشمکی به من می زند و سینی را روی اُپن میگذارد. کنار مبل، همان خانم روی زمین مینشیند. خانم چشم در چشم من میشود و می گوید دوباره تکرار میکنم. شما هم که تازه تشریف آوردید متوجه بحث بشوید. لبخندی میزنم و می گویم لطف میکنید.
خانم میگوید: «خدمت حضار عرض کردم که منظور از جشن گرفتن و برگزاری این مجالس برای ائمه به خصوص حضرت فاطمه زهرا شناخت بیشتر خصوصیات اخلاقی ایشان هست و الگو قرار دادنشان در زندگی برای ساختن یک زندگی به سبک اسلامی.»
بحث کردیم و خواستیم هرکس هر چه شنیده درباره حضرت بگوید. یکی گفت: «ایشان باحجاب بودند طوری که حتی از مردی کور رو میگرفتند.»
خاله اکرم را نشان میدهد و میگوید: «ایشان گفتند اسمشان فاطمه است یعنی بریده از آتش، چون بیگناه بودند.»
خاله اقدس را نشان میدهد و میگوید: «ایشان هم گفتند خانم حضرت زهرا بینهایت صرفه جو بودند و خیلی مواظب بودند تا برکتهای خداوند هدر نرود و همین طور خیلی بخشنده بودند تا جایی که لباس نوی خود را بخشیدند درحالیکه خودشون احتیاج داشتند.»
حالا شما صحبتی بفرما تا کل جمع فیض ببریم؟ قلبم به تپش میافتد انگار دوباره سر جلسه کنکورم. آشکارا صدایم میلرزد. نگاه به صورت کسی جز خانم نمیکنم تا اعتماد به نفسم را از دست ندهم. لب باز میکنم: «خوب منم نظرم همینهاست به اضافه اینکه ایشان خیلی احترام همسرشان را نگه میداشتند. از ویژگیهای مهم حضرت فاطمه (س) این بود که آن بزرگوار بهترین یار و یاور شوهرش علی (ع) در اجرای فرامین الهی بود. پیامبر (ص) از علی (ع) سؤال کرد: همسرت را چگونه یافتى؟ و علی (ع) پاسخ گفت: نِعْمَ الْعَوْنُ على طاعَةِ اللَّهِ (بهترین یار و یاور براى اطاعت و بندگى خدا) و خیلی در تربیت فرزندانشان کوشا بودند. خانم حضرت زهرا جز رضایت خدا نمیخواستند و همین امر موجب شد تا بشوند محور ولایت. ایشان جز انجام کار خانه مانند آسیاب کردن گندم برای پخت نان که یکی از کارهای دشوار بود، به امور پاسخگویی سؤالات شرعی بانوان میپرداختند یعنی به نوعی خانه را به یک دانشگاه تبدیل کرده بودند.»
خانم میگوید: «مرحبا برای سلامتی شون صلوات.» فقط نگاهم از صورت خانم به صورت مامان سر میخورد که لنگه ابرویش را بالا میدهد و پشت چشم نازک میکند. فکر می کنم واقعاً چند تا از ما که داریم از خصوصیات حضرت فاطمه داد سخن میدهیم به عنوان یک زن مسلمان از ایشان الگو گرفته ایم. همین خاله اقدس؛ صرفهجویی حضرت را مثال آورده اما خودش به اسراف زبانزد کل فامیل است.»
خانم میگوید: «اتفاقاً به نکته خیلی خوبی اشاره کردید. بینید عزیزان دلم امروز را روز زن نامگذاری کردند برای تکریم و دیده شدن زحمات بانوان ولی خانمها! اینجا که آقایی وجود ندارد بیایید صادقانه بگیم چند نفر از ما مثل خانم زهرا حرمت همسرانمان را داریم؟ چند نفر نداریهایشان را به رخشان نمیکشیم؟ چند نفرمان در غیابشان از مال و ناموسشان پاسداری میکنیم؟ انگشت اشارهاش را در هوا میچرخاند و ادامه میدهد. همین امشب گلایه نمی کنیم که خواهرم و فلان کَس فلان چیز را هدیه گرفته اما تو…»
بنده خدا نمی داند بین جمعی حضور دارد که چشم و هم چشمی بیداد میکند.
«هیچ شده در این شب فکر کنیم ما شیعه خانم زهرا هستیم و ببینیم خصوصیات اخلاقیشان چه بوده و حداقل سالی یک اشتباهمان را اصلاح کنیم. هیچ شده فکر کنیم روش زندگی ما به نفع اسلام هست؟ بچه هایمان را چطور تربیت میکنیم؟ همه شما خوب می دانید که حضرت زهرا محور ولایت بود و اگر نبود شاید اسلام امروز نبود؛ اما هیچ می دانید تولد ایشان از مائده بهشتی بود؟ یعنی نسل پاک = بطن پاک + لقمه پاک. پس باید چه کارکنیم؟» سرش را به چپ و راست تکان میدهد و به همه نگاه میکند تا پاسخی بشنود.
خاله اکرم میگوید: «مواظب حرام و حلال لقمه هامون باشیم.» خانم با یک دست جلوی شالش را بلند میکند و با دست دیگر موهای مش شدهاش را زیر شال هدایت میکند و با سر تأیید میکند و میگوید: «دیگه؟»
خاله اقدس میگوید: «اینکه اول باید خودمان پاک باشیم تا بطنی پاک برای پرورش فرزندامون داشته باشیم.» خانم دستمال کاغذی را روی پیشانی و گونهاش میکشد؛ عرقش را خشک میکند و با سر تأیید میکند و در میکرو فن میگوید: «دیگه؟»
به من نگاه میکند. بیاختیار می گویم: «دیگه اینکه هنگام ازدواج در مورد دین و ایمان و پاکی همسرانمان دقت کنیم.»
خانم میگوید: «مرحبا. بله این نکته بسیار مهم هست. صدایش را بالاتر میبرد و محکم کلمات را ادا میکند. ای مادر! ای تویی که دختری را در دامانت پرورش دادی. ای تویی که فردا روز در پیشگاه خدا مواخذه خواهی شد وقت شوهر دادن دخترت آیا جز به قیافه؛ شغل و تحصیلات و حقوق و میزان مهریه توجه میکنی؟ هیچ از داماد آیندهات در مورد دین و ایمانش میپرسی؟ تحقیق میکنی؟
یک خاطره تعریف کنم براتون. یک روز سوار بی آر تی بودم دو تا دختر جوان جلویم نشسته بودند و خانمی میانسال کنارم. دخترها باهم صحبت میکردند. اولی گفت: خوب تعریف کن آقا داماد را پسندیدی؟ دومی گفت نه. خیلی رک جواب رد دادم. اولی با تعجب گفت: چرا؟ تو که گفتی تمام شرایطش عالیه پس چی شد! دومی گفت: خدایی از هیکل و قیافه؛ از مال و ثروت بیست بود؛ اما ازش پرسیدم نظرتان را درباره دین بگویید مادرش زود پرید وسط که؛ خانم نماز پسر من ترک نمی شه ایشان اهل نماز و روزه است. نگاهم به پسر افتاد. لبخندی پیروزمندانه زد و گفت: بله همین طوره.
منم خیلی رُک گفتم خوب این که وظیفه است و واجبات! انجامش هنر نیست. از مستحبات چه میکنید؟ پسر گفت: «منظور تون رو نمیفهمم.» گفتم: چه قدر به خواندن قرآن اهمیت میدهید روزی؛ ماهی؛ سالی چند خطبه از نهجالبلاغه را میخوانید. همین موقع خانم میانسال کوبید تو سر خودش و گفت: «ای خاک تو سر من که حتی نپرسیدم نمازش رو می خونه یا نه که الآن مجبور نباشم بدون حجاب بشم و مزه ببرم برای خودش و رفیقاش.»
نصیحتش کردم عزیزم چرا ترکش نکردی؟ فقط اشک ریخت. صدایش را میکشد: باباااااااااااااا؛ خانم عزیز؛ چرا موقع ازدواج حواستون رو جمع نمیکنید!
از لیوان آب نیم گرمی که جلویش است جرعهای مینوشد. چند تک سرفه میکند؛ نگاهی به ساعت دیواری و ادامه میدهد.ببینید: یک، الگو قرار دادن حجاب؛ منش؛ طرز زندگی؛ رفتار حضرت فاطمه زهرا (س) با شوهر و فرزند. دو، انتخاب همسر مؤمن؛ مقید؛ (نه تنها به واجبات بلکه به مستحبات)،برای درست زندگی کردن و تربیت نسلی پاک و سالم لازم هست.
مامان می گوید: «ببخشیدها خانم حالا اگر یکی همه این صفات رو رعایت کرد اما دل پدر و مادرش رو شکوند چی؟ احترامشون رو حفظ نکرد. چی؟»
صورتم گُر میگیرد باز شروع کرد. همه به طرف من بر گشتهاند. خانم میگوید»: یکی از صفات بر جسته حضرت نیکی به پدر و مادر بود تا جایی که حضرت رسول دخترشان را ام ابیها خطاب میکردند.
صدای نچ نچ همه بلند میشود. اشک از روی گونهام سرازیر میشود. خانم با تعجب از اشک من و عکسالعمل فامیل ادامه میدهد. «البته باید دید چه کسی این کار را انجام میدهد و دلیلش چیست؟»
اگر یک بیدین باشد که خوب این شخص به چه چیزی پایدار مونده که به حرمت پدر و مادر پایبند باشه اما اگر طرف ظاهرش مسلمان هست و معتقد ازش بپرسید چرا؟ ببینید چه پاسخی میده.»
مامان دهان باز میکند که چیزی بگوید امانش نمیدهم میان هقهق گریه می گویم: «شاید این خانواده از چادر دخترشان خجالت بکشند و در خیابان وقتی با مِهر دستشان را میگیرد دستش را پس بزنند.
برایشان عذابآور باشد که چرا سر از زندگی خصوصیاش در نمیآورند. چرا از شوهرش به خاطر نداری طلاق نمی گیرد چرا خود و شوهرش دم از دینداری میزنند. چرا در مهمانیهای میگساری و پارتیهای مختلطشان شرکت نمیکنند. به راحتی به خود و شوهرش دروغ و تهمت بزنند و فکر کنند چون اولادشان هست برایشان گناه محسوب نمیشود تازه ازش بخواهند تا به این رویه ادامه میدهد حق ندارد به خانهشان برود دلش را بشکنند و از حق دیدارشان محرومش کنند.» هقهق میزنم زیر گریه.
خانم سری به تأسف تکان میدهد و درحالیکه نگاهی به ساعت میکند، میگوید: «بعضی از والدین نمیدانند که ما عاق فرزند هم داریم و خدا نخواهد همان طور که می توانیم به عاق والدین دچار شویم به عاق فرزند هم دچار می شویم؛ و قبل از اینکه بحث ادامه پیدا کند از جمع میخواهد یک صلوات محمدی پسند بفرستند تا خداوند همه را به راه راست هدایت کند.»
با پشت دست اشک از صورتم میگیرم و از خودم بدم می آید که چرا طاقت نیاوردم و حرف زدم. منم مثل خاله اقدس. چرا از الگوی زندگیام یاد نگرفتم که صبوری کنم. به خودم قول میدهم که از این به بعد صبوری حضرت را سر لوحه کارم قرار دهم به مامان نگاه میکنم با اخم رو بر میگرداند.
خانم اعلام می کند: «من باید یک مجلس دیگه هم برم ظرف شکلات رو بیارین اینجا و درحالیکه نگاهش به من است با صدای خوشی میخواند.»
آمدی ای بهار زیبایــــــــــــــــــــی
تا درآید علی زتنهایــــــــــــــــــــی
حالا همه با من دم بگیرین
آمدی ای بهار زیبایــــــــــــــــــــی
تا درآید علی زتنهایــــــــــــــــــــی
هر که شد عاشق غمت بانــــــــــــــــــو
می کشد کار او به رسوایــــــــــــــــــــی
آمدی ای بهار زیبایــــــــــــــــــــی
تا درآید علی زتنهایــــــــــــــــــی
کرده عشقت مرا خیالاتی
نام تو می برم به شیدایی
آمدی ای بهار زیبایــــــــــــــــــــی
تا درآید علی زتنهایــــــــــــــــــی
دانش ما ز روح تو اندک
ما همه قطره و تو دریایـــــــــــــــی
آمدی ای بهار زیبایـــــــــــــــــــــی
تا درآید علی زتنهایــــــــــــــــــی
از کسی که به مجلست آید
مرتضی می کند پذیرایــــــــــــــــــی
آمدی ای بهار زیبایــــــــــــــــــــی
تا درآید علی زتنهایـــــــــــــــــــی
پ ن.شاعرمجتبی روشن روان
نوشته: سودابه حمزهاي
سلام مهربان . تز مطلب زیبا و تأثیرگزارتان ممنون. بسیار دلنشین بود. خدا قوت و عیدتان مبارک.