قبل نوشت: وقتی این ماجرا را خواندم فکر کردم به عنوان طلبه چند بار از این دست کارهای تعجب برانگیز انجام داده ام.
****
روزی توماس آکوئینی* در یکی از رواق های بزرگ کلّیسای در رم نشسته بود و برای راهبان مسیحی تدریس می کرد. یکبار راهبی از در درآمد و گفت: استاد الاغی در آسمان داره پرواز می کند. ایشان هم تأملی کرد و با زحمت این بدن را کشید و به بالکن رفت. در ایوان ایستاد و به آسمان هرچه نگاه کرد طبعاً الاغی ندید. برگشت و نشست. شاگردان گفتند استاد شما نابغه-ترین نابغه اید. با آن علم، با آن قدرت تفکّر، با آن فهم عمیق، با آن تجارب، چیزی که یک بچّه را فریب نمی دهد شما را فریب داده و رفتید که در آسمان یک الاغ را ببینید؟ اصلاً برایتان عجیب نبود که یک الاغ در آسمان پرواز بکند؟ تعجّب نمی کردید که در آسمان یک الاغی پرواز بکند؟ آن وقت جواب آکوئینی این بود: بله خیلی برایم عجیب بود که در آسمان الاغی پرواز بکند امّا بین دو امر تعجّب برانگیز گیر کردم. آن که باز هم تعجّبش کمتر بود را به آن ترتیب اثر دادم؛ یکی اینکه خیلی تعجّب برانگیز است که یک الاغی در آسمان پرواز بکند، یکی هم اینکه خیلی تعجّب برانگیز است که یک راهب دروغ بگوید. ولی اوّلی باز تعجّب برانگیزیش کمتر بود. اینکه راهبی دروغ بگوید تعجّب برانگیزتر از این است که یک الاغی در آسمان پرواز بکند. این بود که گفتم هر عاقلی بین امری که کمتر تعجّب برانگیز است و امری که بیشتر تعجّب برانگیز است. خب آنی که کمتر تعجّب برانگیز است را باید انتخاب کند آن وقت این بود که باور کردم که لابد الاغ دارد، پرواز می کند.
* قدیس توماس آکویناس (به ایتالیایی: Tommaso d’Aquino) (ح.۱۲۲۵-۱۲۷۴)، معروف به حکیم آسمانی، فیلسوف ایتالیایی و متاله مسیحی بود. او اعتقادات مسیحی را با فلسفهٔ ارسطو تلفیق کرد. فلسفه او از ۱۸۷۹ تا اواسط دهه ۱۹۶۰ میلادی فلسفه رسمی کلیسای کاتولیکبود.[۱]
منبع: جهان نگری مولانا و حافظ