آمبولانس ایستاد روبه رروی سنگر. بچه ها خسته و کوفته یکی یکی از داخلش پریدند پایین. اونا به حاج مسلم- پیرمرد مقر- سلام می کردند و آن طرف تر می ایستادند. حاج مسلم نگاهشان می کرد و می گفت: سلام بابا اومدید؟ الهی شکر!
همه پیاده شدند، حاج مسلم چشمش افتاد به کسی که دراز به دراز افتاده بود ته آمبولانس. او را که دید تند رفت جلو و گفت: بابا این دیگه کیه؟
شجاعی گفت: بابا مسلم، اکبر کاراته هم پرید. حاج مسلم زد به سینه اش و گریه کنان گفت: ای خدا، آخرش این اکبری هم پرید!
رفت جلوتر؛ دست گذاشت روی پاهاش و براش فاتحه ای خوند. گریه کرد و یک دفعه رفت داخل آمبولانس.
مجید گفت: کجا بابا مسلم؟ می خوام برای آخرین باز صورتشو ببوسم. رفت داخل آمبولانس سنگینی اش را انداخت روی شکم اکبر کاراته و خواست ببوسدش. اکبر کاراته هنی کرد و پرید بالا و خنده کنان گفت: یا ابالفضل ترکیدم!
حاج مسلم ترسید. خودش را کشید عقب و بعد کپ شد روی اکبر کاراته و حالا نزن و کی بزن، و می گفت: که دیگه شید میشی؟ ها! او اکبر کاراته را می زد و ما از خنده مرده بودیم.
×××
نمک نیوز: برگرفته از مجموعه ۲۵ خاطره کوتاه و طنز از سنگر سازان بی سنگر در دوران دفاع مقدس( اکبر کاراته و جغلههای جهادی).