بعضی حرف ها را تا در موقعیت واقعی خارجی قرار نگیری نمی توانی درک کنی .
چند ماه پیش یکی از اساتید گفت: شما که مبلغ میشوی دیگر شخص نیستی ، شخصیتی .
گفت: وقتی میروی تبلیغ باید برای خدا ریا کنی !
گفت: خیال نکن اگر نماز شبت را یک خط در میان میخوانی ، تبلیغ که میروی هم باید همین جور باشد وگرنه میشود ریا ، نخیر ، اینجور نیست . تو حکم یک فیلم مستند را داری که شیوه درست زندگی کردن را نشان میدهد . اصلا به جای اینکه بگوی ریا میشود و همان باشی که همیشه هستی سفر های تبلیغی را یک مبدا قرار بده برای اینکه آنگونه شوی که باید باشی…
این حرفها برایم زیادی سنگین و غیر قابل فهم بود تا اینکه اوایل تیرماه یک سفر تبلیغی روزی ام شد همراه با یک اردوی دانشجویی آنهم به مدت حدودا یک هفته .
آنقدر برنامه های سفر فشرده بود که برای حرف زدن با دانشجوها و حلقه معرفت و پرسش و پاسخ و غیره باید کل فاصله قم تهران را در اتوبوس حرف میزدیم و کل مسیر برگشت را از یک کوپه میرفتیم به یک کوپه دیگر که وقت از دست نرود …
وقتی که زمان محدود را به مسئول اردو یاد آوری کردم و گله داشتم و گفتم :آنجور که دلم میخواست نشد با بچه ها هم صحبت شوم گفت:
” همین که همراه اردو هستید کافیست ، قصد ما این است که بچه ها زندگی طلبگی را ببینند ، همین که ببینند کفایت میکند برای اینکه یاد بگیرند ! ”
منبع: وبلاگ من و دیگر هیچ